. جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

کد خبر: 9347 تاریخ انتشار : شنبه 15 اسفند 1394 | 05:17 ق.ظ

برای دوست شاعرم مسافر ابدی زمستان دکتر محمد رضا مظاهری/ به قلم حسین سبزه صادقی

    برای دوست شاعرم مسافر ابدی زمستان دکتر محمد رضا مظاهری   کسی دیگر, مطب, را وانخواهد کرد.   درناگهان بعد ازظهر چهارشنبه دوازدهم اسفند ماه غمناکی صدای, یک دوست شاعر از, ان سوی, خط زانوانم راسست می کند. عرقی سرد بر پیشانیم می نشیند قطار ثانیه ها در ایستگاهی دیگر دوستی, دیگر را […]

 

 

برای دوست شاعرم مسافر ابدی زمستان دکتر محمد رضا مظاهری

 

کسی دیگر, مطب, را وانخواهد کرد.

 

درناگهان بعد ازظهر چهارشنبه دوازدهم اسفند ماه غمناکی صدای, یک دوست شاعر از, ان سوی, خط زانوانم راسست می کند. عرقی سرد بر پیشانیم می نشیند قطار ثانیه ها در ایستگاهی دیگر دوستی, دیگر را پیاده کرده است. غرق در یاد ها کلمات در من عصیان می, کنند و تصویر, درتصویر خاطره است که در ذهنم صف می کشد.


دو دهه دوستی دو دهه زندگی با کلمات با کتابها دو دهه رفاقت, که بهانه اش شعر است
به سالهای۷۷می روم به خیابان لرهای جیرفت و مطب پزشکی که انجمن شعر هم هست. دور همی های شاعرانه و شعر خوانی و گپ, و نقد ونظر
به دفتر نشریه فردوس کویر می روم نشریه ای, که ارشیوش پر از شعرهایی ست که از محمد رضا مظاهری در کسوت دبیر, فرهنگ و هنر, این هفته نامه منتشر, کرده ام


به سال ۷۹می روم و باند صد هزار تومانی اسکناسی که دکتر, مظاهری شاباش حنا بندان رفیق شاعرش در گرماگرم صدای نی انبان و هلهله و لبخند به آسمان می پاشد و پچ پچ پسر عمویم که می گوید"" عجب, دوست باحالی داری ""


به اوایل دهه ی هشتاد می روم و سکونت اودرشهر کرمان و دوستی های مشترکمان باشاعر مجموعه ی تردید ارش شادروان مهدی قهاری که او هم چند سال پیش مسافر ابدی زمستان بود.


به خاطرات روزهای چاپ مجموعه ی, شعر سپیدش"یک هجا تا هیچ "می روم که حرفهایی تازه برای گفتن داشت.


محمد رضا چند سالی بود پایتخت نشین شده بود و این اخری ها کمتر, از احوالش خبر دار می شدم


اما درسراسر جغرافیای بودنش شاعر بود و شاعر زیست و شاعر رفت و شاعر ماند.

هم اوکه "تلخ را پایان, شیرینی می دانست چنان پایان لیمو شیرین "هم او که می گفت"عده ای با کندن برگها پاییز زورکی می اورند"هم او که می گفت "برای توامده بودم/عقربه ها از, قرارمان گذشتند/وگورکنی پیر ارزوی تازه مرده ی خویش را به رودخانه می برد/برای تو امده بودم/دهان در از تعجب باز مانده بود /وهوای کوچه در اخمی تلخ مبتلا به باران می شد/و ابیاتم بوی بغض می گرفت/برای, تو امده بودم نیمه شب بود و نیمی از ماه سوخته بود. "

 

محمدرضا شاعر بود شاعر زیست شاعر رفت شاعر ماند

 

به روی پنجره یخ بسته تصویری جدا از…یک هجا تا هیچ

و دستی برگ ها را می کند از شاخه پاییز

چه فروردین دلگیری

تو در خاکی و من در سایه خورشید

خیابان بغض بی رنگی و جای دفترت خالی ست

برای شاعران خیس از بآران

برای شعر سرما خورده ام در کوچه ی تب کرده اسفند

کسی دیگر مطب را وا نخواهد کرد

 

حسین سبزه صادقی

انتهای پیام/.

نظرات بینندگان:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × یک =