. جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

کد خبر: 36001 تاریخ انتشار : جمعه 9 فروردین 1398 | 14:22 ب.ظ

یادی از بینش جیرفتی، شاعری پرتلاش و خوش آواز / نویسنده: ه. هامون

حتما شنیده‌اید که میگن سال نیکو از بهارش پیداشت.هر چند بارش عید سال ۱۳۵۱ هجری شمسی نوید سالی نیکو را می داد و از حق هم نباید گذشت یکی از پربارانترین سالهایی بوده است که در این یک قرن اخیر ایران زمین به خود دیده است و در همین سال بود که بعد ازحدود دو […]

حتما شنیده‌اید که میگن سال نیکو از بهارش پیداشت.هر چند بارش عید سال ۱۳۵۱ هجری شمسی نوید سالی نیکو را می داد و از حق هم نباید گذشت یکی از پربارانترین سالهایی بوده است که در این یک قرن اخیر ایران زمین به خود دیده است و در همین سال بود که بعد ازحدود دو قرن دگربار برف مناطق گرمسیری جیرفت را سفید پوش نمود، لیکن این سالو این عید برای مرحوم غلامحسین بینش غروبی غم‌انگیز را رقم زد، در هفتم عید این سال هلیل رود در یک لحظه دیورود گردید و به مانند صفتش دیوانه‌رود، دیوانگی پیشه نمود و دیوانه وار این انسان خوش تیپ، اسب سوار و کسی که خود را آب باز می‌دانست و به دیگران کمک می‌کرد، برای آخرین بار همسفر اجباری خود کرد. آن عید آنطور که پدرم می‌گوید شبیه عید امسال بود در آن روزها که مردم به مانند امروز دسترسی به وسایل ارتباط جمعی چندانی نداشتند، دیدن هلیل و موجهایش و افراد آب بازی که مردم را از این طرف به آن طرف جابجا می‌کردند بهترین تفریح بود. به گفته ایشان در جایی بالاتر از پل کنونی( به فاصله کوتاهی بعد از این حادثه پل ساخته شد) روبروی کهوروئیه، خروش آب که پس از بارش کم و زیاد می گردید در لحظه‌ای بینش را در خود می‌گیرد و بینش ناباورانه توان مقاومت در مقابل آب را از دست می‌دهد و با آب همراه می گردد. ایشان با بالا و پایین رفتن ها دست تکان می‌داده است، مردم نیز دوان دوان همراه با غرش و جریان آب او را دنبال می‌نمودند تا اینکه در روبروی برق منطقه ای قدیم ( محله گاو بازها) آنچه نبایستی اتفاق می افتاد، اتفاق می افتد. در اینجا موجی او را دو خویش می‌چرخاند و ایشان برای آخرین بار زنده دیده می‌شود بعد از چند لحظه جسد ایشان بر روی آب شناور می‌گردد و در صاحب آباد بعد از پلی که در این سالها ساخته شده است در جایی که الان خانه بهداشت می‌باشد به علت خاکی و گلی بودن و پخش شدن آب جسد ایشان نمایان می‌گردد .

 

دیروز که مزار رفته بودم چشمم به سنگ قبر ایشان افتاد که تغییراتی در آن بوجود آمده بود و با تعجب مشاهده کردم که یک روز قبل از آن در روز هفتم عید، نزدیک به چهار دهه قبل فوت نموده است. یادم میاد در دهه شصت، سالهایی که جمعیت شهر کمتر از ده درصد اکنون بود و شهر را مجموعه خانه باغهایی با دیوار خشت گلی محصور در بین دو رودخانه تشکیل می‌داد. در آن دوران بعد چهارراه کلینیک دوم، در آنسوی رودخانه بیابانی بود که در گوشه‌ای از آن مزار قرار داشت. بچه پنج شش ساله بودم که هر پنجشنبه همراه مادرم سر مزار باشو می‌رفتیم. دوران اقتصاد کوپنی بود و فقر از سر و روی افراد می بارید .

 

بگذریم در این پنج شنبه‌ها تنها بنایی که در این مزار برای بچه‌ای پنج شش ساله جلب توجه می‌کرد اتاقکی زیبا بود که با معماری خاصی زیبا ساخته شده بود، همچنین به عنوان نشانه‌ای برای رسیدن به مزار پدر بزرگ یا باشو بود. ( الان باورم نمیشه که این فاصله بیست سی متری چرا اینقدر دور بود که هیچ وقت جرات نکردم به سمتش بروم) آنطور که گفته شد در آن مرحوم بینش را به خاک سپرده بودند، چند سال پیش متاسفانه این اتاق زیبا را خراب کردند .آنطور که شنیدم دلیلش پاتوق شدن آن برای عده‌ای خاص بوده است.

 

مرحوم غلامحسین بینش سالهای زیادی از عمر کوتاهش را در میان عشایر و روستاییان، مردمانی ساده و بی آلایش که به آنها عشق می‌ورزید، گذراند. گویند صدایی دلنشین داشت و روستا با طبیعت خاص آن و گندمزارهایی که در گوشه گوشه آنها طراوتی خاص موج می‌زد و اسب سواری و شکار کردنی که از جمله علایق ایشان بود،تاثیری غیرقابل انکار در روحیه و شعر ایشان داشته است. ایشان غزل و دو بیتیهای زیادی سروده است برایم جالب است که چندی پیش دوبیتی از ایشان در مایه دشتی را پیرمردی روستایی زمزمه می‌کرد.

 

گویند علاقه وافری به آموزش و سواد مردم به ویژه روستاییان داشته است ایشان در دورانی که سپاهی دانش بوده است با کمک و مشارکت مردم محلی، مدرسه‌ای در یکی از روستاهای ساردوئیه بنا می‌کند و خود نیز مسئولیت آن را به عهده می‌گیرد و کشاورزان و روستاییان را برای فرستادن بچه‌هایشان به مدرسه تشویق می‌کند.

 

بینش در بیوگرافی مختصری از خویش خود به نثر و نظم چنین می نویسد:

در پائیز سال ۱۳۲۰ در دهستان اسفندقه از توابع جیرفت پا بعرصه حیات گذاشتم

تولد یافتم در ملک جیرفت/ به پاییز هزار و سیصد و بیست

در خرد سالی پدر و مادر خود را از دست دادم و از نعمت نوازش آنان بی بهره شدم.

غم و درد یتمیان من شناسم/ که خود دیدم غم و رنج یتیمی

 

تحصیلات ابتدایی را تا کلاس چهارم در دبستان عشایری و سیکل و اول متوسطه را در دبستان پهلوی و دبیرستان امیر کبیر شهرستان جیرفت به پایان رسانده‌ام. سپس برای ادامه تحصیل به کرمان رفتم و در دبیرستان سعادت به اخد دیپلم ریاضی نایل گشته‌ام. در مهرماه همان سال (۱۳۴۲) به خدمت نظام وظیفه از طریق سپاه دانش معرفی شدم و مدت خدمت را در دهستانی از جیرفت گذراندم. و در مهر ماه سال ۱۳۴۴ به استخدام آموزش و پرورش با شغل آموزگاری درآمدم و مدت شش سال در دهات و شهرستان جیرفت به تدریس اشتغال داشتم. تا اینکه در امتحان ورودی دانشسرای عالی (شبانه) موفق گشتم و اکنون به تحصیل و تدریس در تهران مشغول هستم.

 

ناگفته نماند که ایشان برادر دکتر علی اصغر رستمی می‌باشد فردی شناخته شده که در مناصب مختلف زیرمجموعه وزارت علوم از جمله ریاست دانشگاه پیام نور، ریاست دانشگاه کرمان و زاهدان ، مدیر کل وزارتخانه و مشاور وزیر در کمک به افراد به ویژه کرمانیها زبانزد می باشد و از این که کار همشهری هایش را راه بیندازد لذت می برد.ایشان یک بار خواست از طریق نمایندگی جیرفت به همشهری هایش خدمت نماید لیکن متاسفانه این اتفاق نیوفتاد، کاش میشد.

 

نویسنده این سطور چند سال پیش تعدادی از شعرهای مرحوم بینش را پیدا و مطالعه و از آنها کپی گرفت. لیکن به قول مرحوم فنی زاده متاسفانه پنداری دود شدن و رفتن. امیدوارم روزی خانواده و دوستان و کسانی که اشعار ایشان را در اختیار دارند چاپ و منتشر نمایند در پایان یکی از غزل های دلنشین ایشان را با هم می‌خوانیم

رفت

کاخ عمرم سرنگون یکباره جانان کرد و رفت / پاره پاره رشته پیوند پیمان کرد و رفت

باغ امیدم خزان کرد و نهالش را درود / بلبل سرمست گلزارش به زندان کرد و رفت

خرمن عشقی که کردم خوشه چینی سالها / ای رفیقان غارتش او با رفیقان کرد و رفت

وعده وصلی بداد و سوختم در انتظار / ناگهان چون مه زمغرب رخ نمایان کرد و رفت

پرده ای کز تار محبت روی سرش داشتم / خود درید و آشکارا راز پنهان کرد و رفت

همچو یعقوب آرزوها داشتیم اما چه سود / یوسف ما شد اسیر و ترک کنعان کرد و رفت

هر چه پاس آبرویش کردم اما عاقبت / خویش را رسوا و ما را خوار و حیران کرد و رفت

 

نظرات بینندگان:

  1. ناشناس گفت:

    یاد بینش به خیر باد
    روحش شاد

  2. حميد رضا دراني بخش گفت:

    از اشعار ایشان …..که زمانیکه بر سر قبر خواجوی کرمانی می رسد
    ای که در زیر گل و سنگ سیه پنهانی …….رحمت حق به تو ای خوش سخن کرمانی
    من به دیدار تو از خاک وطن آمده ام………..برخیز و بنما غزلی مهمانی
    این غزل کامل با عکسی همراه دبیران آن زمان جیرفت از جمله محمدرضا درانی را بینش به مرحوم درانی هدیه داده است که اکنون نزد من است روحش شاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفت − 5 =