. جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

کد خبر: 37072 تاریخ انتشار : سه شنبه 14 خرداد 1398 | 23:39 ب.ظ

تعویض پلاکی که دمار از روزگار آدم در می آورد / نویسنده: ه. هامون

گویند محمد علی شاه قاجار در زمان ولیعهدی گفته بود بزرگترین آرزویم این است که حاکم کرمان گردم و در جواب یکی از نزدیکانش، که چرا آذربایجان ولیعهدنشین و بزرگ را به کرمان ترجیح می‌دهید، ایشان می‌گوید : احمق نباش ” اگر در کرمان پوست از کله مردم بکنید صدایشان در نمی‌آید   احتمالا جملاتی […]

گویند محمد علی شاه قاجار در زمان ولیعهدی گفته بود بزرگترین آرزویم این است که حاکم کرمان گردم و در جواب یکی از نزدیکانش، که چرا آذربایجان ولیعهدنشین و بزرگ را به کرمان ترجیح می‌دهید، ایشان می‌گوید : احمق نباش ” اگر در کرمان پوست از کله مردم بکنید صدایشان در نمی‌آید

 

احتمالا جملاتی شبیه این را از افراد مسن شنیده‌اید …الان را با زمان ما مقایسه می‌کنید، شماها خداداده هستید ، نه گرمایی ، نه سرمایی، نه در صف ایستادنی ، نه در بانک و اداره‌ای معطل شدن . ما در گذشته فاصله جیرفت تا کرمان را می بایست در چند روز طی کنیم ….و اگر هم فردی هستید منزوی و گوشه نشین و چندان با نسل گذشته ارتباطی ندارید در کتابها و به ویژه شبکه‌های اجتماعی جملاتی را خوانده‌اید که مضمونشان چنین است که در گذشته قبل از آنکه صنعت وارد زندگی مردم گردد، کارها به سختی و با کندی انجام می‌گرفت اما با ورود صنعت از اروپا در اوائل قرن بیستم ، هر چند با تاخیری طولانی این کار صورت گرفت، لیکن تحولی در کارها و زمان صورت گرفت.

 

اما تحول عظیم که زندگی بشر را تحت الشعاع خود قرار داد، فناوری اطلاعات و ارتباطات برجای گذاشته است که دنیا را به دهکده جهانی تبدیل نموده است، بطوری که مشاهده می کنید مرزها در بسیاری از کشورها ( مانند اروپا) ظاهری و فقط در روی کاغذ می باشد و روز به روز هم از اهمیت آنها کاسته می‌شود.این فناوری تمام زندگی انسان را تحت تاثیر قرار داده است، حداقل کار فناوری اطلاعات و ارتباطات این است که جامعه تک صدایی و انحصارگر را به مخاطره انداخته و رقابت را دیر یا زود به جزئی انکارناپذیر تبدیل نموده و خواهد نمود .در این جامعه اطلاعاتی دیگر کارها به دست بشر انجام نمی‌گیرد، اگر هم انجام گیرد اینترنت زمان انجام آن را به زیر ساعت رسانده است .

 

این را نوشتم تا به اینجا برسم که ظاهرا جنوب کرمان از جمله سبزواران از این دهکده جهانی نصیب چندانی نبرده است. چه تضاد عجیبی است، اولین تمدن بشری از اوج به حضیض رسیده است،حقا که بقول بی‌بی هایمان اول خوب آخر بد شدیم. اگر برای خودم این اتفاق، چندی پیش رخ نداده بود، اگر صدبار هم گفته و نوشته می‌شد باور نمی‌کردم با این حال قصد نداشتم راجع به مسئله‌ای شخصی چیزی بنویسم و برایم تعجب‌آور بود چرا از این خیل روزنامه نگار و روزنامه که خود رکوردی بی سابقه در دنیا می باشد که حالا حالا ها دست نخورده باقی خواهد ماند، کسی چیزی نمی نویسد، تا اینکه چند روز پیش بالاخره در یکی از روزنامه ها مطلبی مصاحبه وار دیدم که از این روند پلاک گذاری شکایت کرده بودند. باور کنید اگر گزارشی فقط در یک روز تهیه شود متوجه میشوید که چه تعداد از این مردم ،روزها و به دفعات متعدد به اینجا مراجعت می‌کنند. به نظر می‌رسد آنچه اهمیت ندارد وقت افراد می باشد، تا کی باید منطقه‌ای که ادعای استان شدن دارد درگیر چنین بوروکراسی زمان بر گردد حقیقتا مقصر چه کسی می باشد.امیدوارم جوابم این نباشد که کنار گود نشسته

شیشه نزدیکتر از سنگ ندارد خویشی / هر گزندی که به هر کس برسد ، از خویش است

 

یادم میاد ده سال پیش، دوستی برای خرید ماشین به یکی از مراکز استانها رفت در آنجا تمام مراحل خرید ، تعویض پلاک و زدن سند ماشین به نام این فرد فقط یک ساعت طول کشیدحال بعد از گذشت ده سال و پیشرفتی که در علم و تکنولوژی با تصاعد هندسی جهت کاهش زمان و بالابردن سرعت کار صورت گرفته است، تعویض پلاک برای اینجانب ده روز زمان برد رکوردی عجیب و جالب توجه، ۲۴۰ برابر طولانی تر از ده سال پیش، از برخوردها دیگر چیزی نمی گویم . این را کافی است از افرادی که برای تعویض پلاک مراجعه کردند بپرسید.

 

یادم میاد در کلاس سوم دبستان معلمی داشتیم ( خدا رحمتش کند) بخیل و از الکی سخت گیری کردن و سنگ اندازی در کار لذت می برد . رسم بود در آن دوران هر سال تابستان بچه‌های به اصطلاح درستخوان و موفق را از طریق امورتربیتی که در خیابان یک طرفه و کمی بالاتر از کوچه آگاهی قرار داشت، به اردو ببرند، در آن سال در مدرسه ما دو کلاس سوم الف و ب بود، سرتان را درد نیاورم، این معلم کلاس ما برخلاف معلم کلاس دیگر که حداقل شش هفت نفر را معرفی می نمود فقط یک نفر را به سختی و با رایزنی و پادرمیانی معرفی می‌کرد . هیچوقت یادم نمی رود زمانی که بعد از گذر از هفت خوان رستم برای اردو معرفی شدم .

 

باور کنید تعویض پلاک برای من یادآور همان لحظات بود. بعد از گذشت ده روز و با رفتن های بسیار و با سختگیری عجیب، وقتی پلاکم را بهم دادند،لحظه‌ای فراموش نشدنی بود که باری سنگین را از روی دوش برداشته بودند. از پولی که بابت پارکینگ داده بودم میگذرم ( خدا به حال کسانی که ندارند بسازد) در پارکینگ هم که در خیابانی که از طرف میدان شاهد بطرف بهشت زهرا می رفت، چه به سر ماشین آمد خود قصه‌ای دگر و زمانی دگر را می طلبد.شاید هم من اشتباه میکنم، نمیدونم چرا یاد شعر زیبای نیما یوشیج افتادم

چایت را بنوش/ نگران فردا نباش/ ازگندمزار من وتو/مشتی کاه میماند برای بادها/

نظرات بینندگان:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده + سیزده =