نامه دست‌نویس سردار شهید سلیمانی به هم‌رزم جیرفتی اش


Warning: Use of undefined constant has_post_thumbnail - assumed 'has_post_thumbnail' (this will throw an Error in a future version of PHP) in /home2/konarsan/public_html/wp-content/themes/shoraa/tabnakweb/print.php on line 27

چاپ

قاسم سلیمانی

ایسنا/کرمان همرزم حاج قاسم تعریف می‌کرد حاجی یک بار در نامه‌ای نوشته بود؛ حیات من بی شما مرگ است. مرگ با شما حیات لذت‌بخش من…

“طهماسب بدرود” همرزم شهید حاج قاسم سلیمانی و جانباز ۵۰ در صد که ۵۷ ماه از عمرش را به عنوان یک سرباز در کنار سردار شهید در دوران دفاع مقدس سپری کرده است در گفت‌وگو با ایسنا گفت: شهادت خواسته حاجی بود و ما برای بی کسی و دلتنگی خودمان نگرانیم و بس. کلا نگاه و کلامش آرامبخش بود  

این جانباز ۸ سال دفاع مقدس ادامه داد: حاج قاسم را روزی برای برگزاری یادواره شهدای غواص دیدم. وقتی مرا دید به طرفم آمد.گفت شنیده ام گفتید من شما را فراموش کرده‌ام؟ از من خواست کنارش بنشینم و دستی روی سرم کشید و گفت اول «بدرود» باید شعر بخواند و بعد من سخنرانی کنم.

وی ادامه داد: بعدها این سردار بزرگ در پاسخ به نامه گلایه آمیز من نامه ای برایم فرستاد که تاکنون محتوایش را منتشر نکرده ام و الان فقط بخاطر ادای دین است که می خواهم بگویم ایشان خودش را همیشه «خاک کف پای بسیجی ها» معرفی می کرد و پایین نامه هایش را به رزمندگان و همرزمانش با این عنوان امضا می کرد.

به گزارش ایسنا، متن دست نوشته شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی به همرزمش که در اختیار خبرگزاری قرار گرفته به شرح زیر است:

«بسمه تعالی

حرفهایت زخم های جنگم را وا کرد و یکبار دیگر از شیار ترکش های وجودم خون جاری نمود.

عزیزانم من تاریکی زمستان انقلاب و روزهای یخبندان و صدای کلاغ‌هایی که نوید مرگ می دادند و زوزه گرگها در نزدیکی کودکان، دختران و زنان بی پناه همراه با سگ های هاری که بذر وحشت و اضطراب را می پاشیدند یادمه، روزهای تلخ و سختی که مرگ خانه به خانه در خوزستان، کردستان، کرمانشاه و ایلام در می زد و زجر و ناله و دربدری هدیه بود، پیرمردی از قافله انبیاء فرمان جهاد صادر کرد و من نور وجود شما را در تاریکی آن زمستان دیدم که جان را برهنه نموده و تیغ بر کف بر زمستان شلاق می زدید و خورشید وجودتان یخ‌های آن را ذوب و سیاهی را برطرف و بهاری معطر را نوید می داد.

برادرانم، من و شماها در کوره وجود خمینی در سرزمینی بنام وادی منا ذوب شده و در هم آمیخته گردیدم.

عزیزانم، من با لب خشکیده در حالیکه آخرین لحظات حیات خود را می گذراندم بارها و بارها قطرات زلال ایثار شمار را در وجودم حس نمودم و جان گرفتم. بسیجیان مظلوم ما بارها هستی خود را در هستی شما و گرمی وجودم را در تابش نور وجودتان می دیدم. شما سایه های خُنک و معطر تابستان سوزان ملت بودید و باران رویش هزاران جوانه،به دره پر سخاوتی می مانید که همه ارزش ها و خوبیها را در خود جای داده ای. ،بارها بر بام قله خود ملتی را به تماشای دنیا واداشتید و ملت ها و دولت‌های گوناگون را متحیر قله خود نمودید.

عزیزانم، من هم بسان پدری که به قامت رشید و مردانه فرزندان خود می نگرد و اشک شوق بر گونه اش جاری است، بارها حسرت یک بوسه از آن قامت رشید و مردانه و در دل ماندنی مثل عطش پیرمرد تشنه ای بر دلم مانده است. هنوز گرمی بوسه مرطوب شب وداع را بر گونه خود حس می کنم و بارهای همچون شعله ای وجودم را در کام خود فرومی برد.

یادگاران علیم، خانعلیم،محمدم، محمودم، مهدیم،حسینم،سیدجوادم و …آیا می توانم شما را تنها بگذارم. آیا می توانم شما را فراموش کنم. شما همه وجود من هستید، در صفحه دل من تصویری زیباتر از تابلوی قامت مردانه شما حک نشده است. حافظه من مملو است از نام های مقدس شما و هر کدام بر صفحه دلم یادگاری نوشته اید. دوربین وجودم هر آنچه تصویر دارد بدرود است و بدرودها.

عزیزانم،من بارها و بارها جان دادنتان را نظاره کردم و صدها قلتگاه شما را به تماشا نشسته ام من خِرخِر بریدن گلوی شما را با گوشم شنیدم. در زیر شنی تانک لِه شدن برادرانتان و زیر شلاق دژخیم، فریادخمینی خمینی تان را نظاره بوده ام، جان دادن‌های مظلومانه و غریبانه که هنوز از شیارهای پاشنه پایشان در خوزستان و کردستان چشمه خون می جوشد، من بوی گوشت کباب شده بدنتان را در صدها میدان مین، تک و پاتک بارها استشمام کردم بدنهایی که در گودال های بمب برای همیشه نابود شدند.

من همه امیدم در قیامت به آخرین نگاه آشنا و بوسه داغ است که هنوز گرمی آنرا در این زمستان عمرم حس می کنم . من در سرزمین شما روئیده ام و با خون شما آبیاری شده ام و همه جوانه های خدمتم بوی خون تو را می دهد.

قاسم بی شما قاسم نیست و قاسم با شما قاسم شد. حیات من بی شما مرگ است. مرگ با شما حیات لذت بخش من.

خاک کف پای بسیجی ها

قاسم سلیمانی»