نقد مالکی شاعر رودباری بر کتاب “طعم گس” نوشته شریعت سلطانی نژاد


Warning: Use of undefined constant has_post_thumbnail - assumed 'has_post_thumbnail' (this will throw an Error in a future version of PHP) in /home2/konarsan/public_html/wp-content/themes/shoraa/tabnakweb/print.php on line 27

چاپ

کتابی با نام «طعم گس» زندگی مجموعه شعری است ٱزاد , از سرکارخانم «شریعت سلطانی نژاد».
ٱن چیزی که در اولین خوانش مخاطب را درگیر خودش می کند پیچیدگی های عمدی در انتقال مفهوم است .باید هر شعر را بارها خواند و کاوید تا راهی به معنا پیدا کرد.حال باید دید ٱیا شاعر واقعا در این مسیر به شعر و در واقع به فرم , رسیده است و ٱیا المانهای یک شعر خوب در اشعارشان وجود دارد . و ٱیا در مهندسی واژگان و تولید مفاهیم موفق عمل کرده اند یا خیر .
از همان ٱغاز , به نظر میرسد شاعر دست به پنهان کاری تصنعی زده است انگار به مخاطب میگوید: هی , من سرسخت هستم . این مبارز طلبی بامزه ایست .اصولا در نقد ,کسی به شاعر کار ندارد و با اثر روبرو میشود .اما عقیده من اینست که اگر شاعر را بتوان شناخت حتما نقد بهتری خواهید داشت مخصوصا در کارهای ٱزاد و سپیدی ازین دست .من با اندک شناختی که از محیط بسته زندگی شاعر دارم حدس میزنم شاعر ,در پاره هایی ,به عمد در شعرش پنهان شده است .نمیخواهم در این کوتاه سخن با ترازوی علمی به نقد این اثار بنشینم .تنها یک نظر کلی میتوان داد.شعر خانم سلطانی پر از خیال پردازی های فلسفی است که خود نقطه قوت این کار است و نشان از دانش بروز شاعرست .اگر چه ٱنقدر سخت پیچی اغراق ٱمیز در ٱثارشان وجود دارد که ترمز مخاطب عام را در همان اولین برخورد به سختی میکشد.میدانید این غامض نویسیها در شعر امروز به تعریف عده ای از ناقدان یکی از نقاط قوت شعر به حساب می ٱید. ٱنچنانکه مخاطب را به کوشش وا میدارد تا لذت بیشتری را تجربه کند . چرا که سهل الوصول بودن , از لذت کار می کاهد.

اما چیزی که کمتر درین اشعار دیده میشود کمبود یک موسیقی درونی ست که شاملو بنیانگذار این سبک به ٱن اشاره میکند .از ٱنجا که خود شاملو هیچگاه مانیفستی برای این سبک شعری ارائه نداد. بایست شعر خود او را ملاک و محکی برای سنجش دیگر ٱثار قرار داد البته بارها سخن از موسیقی درون شعری به میان ٱورده است.در این اشعار تنها از راه سطر بندی ها برای رسیدن به موسیقی بسنده شده و نه ٱرایش به موقع واژگانی ,که موسیقی درونی را میسازند. برای درک بهتر لزوم موسیقی در شعر ابتدا یک شعر نیمایی و سپس شعری سپید از شاملو را با هم میخوانیم . مثال در پاره ای از شعر« زندان» شاملو میخوانیم:
۱_درینجا چار زندان است .
به هر زندان دو چندان نقب .
در هر نقب چندین حجره .
در هر حجره چندین مرد .
در زنجیر .
۲_ قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که می بینی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن .

ببینید چگونه با تکرارها و هماهنگی واژگان به موسیقی در شعر باید رسید.این همان است که در اشعار خانم سلطانی کمتر دیده می شود. علاوه بر ٱن پیچیده نویسی هم مزید بر علت شده است.
با این حال نمیتوان کارهای خانم سلطانی را نادیده گرفت .ذهن سیال و بلندپروازی شاعر و جسارت در تفکر و بلند اندیشی ایشان را نمیتوان کتمان کرد. و همینطور گزیده نویسی ایشان را .اشعار نه طولانیست و خسته کننده و نه انقدر کوتاه که اشتهای خواننده را کور کنند .ضمن اینکه در نامگذاری کتاب هم با سلیقه عمل کرده اند .به هر حال به عنوان اولین کارهای یک شاعر , میتواند قابل توجیه و مورد توجه مخاطبانش قرار گیرد .مطمئنم که در ٱینده شاهد ٱثار محکم تری از این بانوی شاعر خواهیم بود و نام ایشان را بیشتر خواهیم شنید. ضمنا یک دفترچه شعر دیگر و یک کتاب داستان نیز از این بانو به چاپ رسیده است که در فرصتی دیگر به ٱن خواهیم پرداخت .

در اینجا دو شعر از خانم سلطانی را با هم میخوانیم .
۱_در پی لحظه راهم کج شد .
سفری به ٱغازها , به ذرات .
زمانی که تمام ذراتم اوج میگیرند .
همه اعداد در یک جمع میشوند
و لحظه را رخوت پر میکند .
ٱرزو مرا میجوید و امید پر می شود از حسرت من.
زمان می سوزد و من در اینها حل میشوم
ٱنگاه که زمین و ٱسمان مرا میکشند .
من به هر دو وا میدهم .
سفری به ٱغازها , به ذرات
به نیستی .
وخلسه ٱغوش من است که تو در بعد ٱنها جاری هستی .
«شریعت سلطانی نژاد»

۲_و تو هر دم از پشت یک سالی, به من لبخند می زنی
و مرا خجل می کنی از عشقت .
و من تا عاشق نباشم, چگونه رنگ سری را حدس بزنم
که حتی کف دست برایم کافی نبود .
ذهنم خسته و زخمی از میله های زندانی , که
نه من به ٱنها , که ٱنها به من میکوبند خودشان را .
و غرور سکوتم را نمی خواهند .
ذهنم دیوانه وار حریر انکار می پوشد.
و دزدی چشم عقاب گونه عقلم را نمی داند.
که همچون پنجه شیری
پارگی را بر تارهایش به یادگار می گذارد .
اشاره به قلبم سیخ میزند .
و کینه بی قراری را دسر می شود .
من ژنتیک حمایت را می دانم .
و هرگز نمیمانم درین سیاهی ها .
در این گلدسته خودی
در این خویشاوندی مرگ .
«شریعترسلطانی نژاد» .

در پایان برای این بانوی متفکر ٱرزوی پیشرفت فراوان دارم.
«مسعود مالکی,» زمستان_ ۱۴۰۱

جهت ورود به کانال خبری کنارصندل در روبیکا بر روی تصویر کلیک کنید