دلنوشته آتشناک کهنه سرباز جیرفتی جا مانده از قافلهی شهدا
بنام خدا
پسرم هرچند نجابتِ فرزندیت نمیگذارد که پدر پیرت را بخاطرِ گذشتهاش که امروزِ شما را به مشکل انداخته بازخواست کنی، ولی من بارها از نگاهت خواندهام که مرتب میگویی: پدر اگر مثلِ خیلیها بودی و کارهای دیگری میکردی امروز زندگی فرزندانت بهتر از اینی که هست بود.
چشمانت با من میگویند: وقتی جنگ شد اگر مثلِ خیلیها سرت را پناه میگرفتی مثلِ خیلی ها میخزیدی به کُنجِ عافیت، مثل خیلیها میگفتی پشتِ جبهه هم کار هست! و یا مثلِ بعضی خودت را به این و اون می چسباندی، امروزِ ما و خودت مثلِ امروزِ همان ها بود، پسرم خوب می دانم منظورت کیست!!!
بوی آتش بس که آمدعده ای / وارثانِ جنگ ونام آورشدند
ای دریغا با همه ناباوری / دایه های بهتر از مادر شدند
پسرم مادرت هم آن قدر نجابت داشته که گذشته ی مرا به محاکمه نکشد. اما بارها در نگاهش خوانده ام، چرا که به خودم حق داده ام هنوز سه ماه از ازدواجمان نگذشته بود بگذارمش به امان خدا و بروم پنجاه وهفت ماه از کردستان بگیر تا تنگه ی چزابه تا وجب به وجب جبهه های غرب و جنوب که با دشمن بجنگم؟ مگر چند درصد این مملکت مال من بود؟ مگر من چه قدر سهم برای جبهه رفتن داشتم ؟و هیچوقت به رویم نیاورده وهیچگاه نگفته است: راستی مرد! جنگ که تمام شد چرا صدایت نکردند تا سهمِ بعد از جنگت را هم بدهند همانطور که خیلی از جنگ ندیده ها گرفتند…پسرم تو نبودی اما مادرت خوب میداند اگر چه در عملیاتِ والفجرِ۴ در پنجوین و والفجرِ۸ در فاو مجروح شدم و جانباز ۵۰درصد شدم با این حال کسی نبودم که صحنه را خالی کنم و از عرصه های خاک و خون به رخوتِ خانه برگردم!
پس از آن نیز در عملیاتهای کربلای۱، بدر، کربلای۴و۵ نیز شرکت کردم تارفیقِ نیمه راه نباشم.
پسرم اگر سالهای بعد دغدغه ی فرهنگ وردِ زبان همه شد پدرت سال ها پیشتر برای فرهنگ و ادبیات این منطقه با جان ودل کوشید تا نسلی نو در شعرِ جیرفت قد بکشد و شهرش را سرآمدِ همه ی شهرها کند تا جیرفت را بیشتر به خوبی هایش بشناسند تا القابِ ناصوابش! پسرم پدرت را پدر شعرِ جیرفت میخوانند و من هر بار شرمنده میشوم که پدر شعر جیرفت نتوانست برای بچه های تنی خودش پدری کند و یا لااقل برای تو درلابلای مشغله هایت شغلی دست و پا کند
پسرم زبانِ دل من و همرزمانم را حاج قاسم میدانست و فکر کنم دستخطِ سراسر مهرش را که که مثل کاغذ زر برایم عزیز است نشانت داده باشم که یک فرمانده چطور میتواند عزیز دل سربازانش باشد. هر چند هر کس به جای پدرت بود با همین نامه و یا بواسطه ی دوستی ویژه و مهر حاج قاسمِ عزیز “شغلِ” برای فرزند که بماند، چه امتیازات و چه شرایطی برای خودش ایجادمیکرد
همانهایی که حالا فقط نام حاجی را نان سفرهشان کرده اند و کاری به کارِ کهنه سربازانش ندارند که در وانفسای این روزگار خجالت روی فرزندان شان نباشد
پسرم همانگونه که شهید باکری عزیز پیش بینی کرده بود جنگ که تمام شد رزمندگان چند دسته شدند ولی من در همان دسته ای ماندم که گذشته شان را انکار نکردند از گذشته شان پشیمان نشدند و همچنان رزمنده ماندند در حال و هوای همان روزهای پاک.هر چند زمانه عوض شده باشد و سکهی صداقت ما مثلِ اصحاب کهف دیگر خریداری نداشته باشد!
پسرم برای اینکه حداقل شرمنده ات نباشم و برایت شغلی پیدا کنم به خدا قسم به استاندارهای استان کرمان از ابتدای انقلاب تاکنون، به روسای جمهور مختلف، مدیران کل بنیاد شهید و امورایثارگران استان، ریاست کل سازمان بنیادشهیدوامورایثارگران کشور، نمایندگانِ مردم استان درمجلس شورای اسلامی در ادوارِ مختلفِ و شهرهای مختلفِ استان، به نمایندگانِ فعلی و به هرکسی که سرش به کلاهی می ارزید رو انداختم اما تمامی اشان جوابِ رد دادند و من چاره ای نداشتم تا واگذارشان به خدا کنم.
پسرم من هر چه قدر هم شرمنده ی روی شما باشم ولی نمی توانم گذشته ام را دوست نداشته باشم و معامله ای را که آن روزها با خدا کرده ام فسخ کنم. نسل ما نسل نارو زدن نبود هر چند بسیار هم نارو و ناروا ببیند!
پسرم بهانهی ماشین و خانه و شغل و زن و زندگی بر من نگیر که خیلی وقت است مُرده ام! پسرم از من فقط گذشته ای مانده که ظاهراً دیگر برای کسی ارزشی ندارد. پدرت را ببخش که نه خواست و نه توانست همرنگ خیلی جماعت ها باشد. اما پسرم سرت را بالا کن و با شهامت بگو که پدرم مردانه جنگید و هرگز قبل از کربلای۱ و یا در حینِ عملیات و یا پشتِ اروند و یا کربلای۵ و… خودش را تیر نزد و هرگز بعد از جنگ هم زبان بازی و پاچه خواری نکرد و متملق و چاپلوس نشد تا به نان و نوایی رسد.
نگران نباش من وتوهم خدایی داریم
طهماسب بدرود
کهنه سربازجا مانده از قافلهی شهدا