برای فقدان دکتر محمد رضا مظاهری شاعر
با سپاهی کبوتر/ به قلم شهرام پارسا مطلق
برای فقدان دکتر محمد رضا مظاهری شاعر
با سپاهی کبوتر
با دکتر محمد رضا مظاهری به جز قرابت نسبی که ذاتا اهمیت چندانی نداشت خویشاوندی در روح به نام شعر داشتم ؛ اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد روز و شب های زیادی را با او گذراندم که تمام آن به شعر خوانی و گفت و شنود ادبی گذشت به درد مشترک شعر.که یاد باد آن روزگاران …..
و بعد چاپ مجموعه شعرسپیدش ( یک هجا تا هیچ) در سال ۱۳۸۰ ….که به باور من از بهترین مجموعه های شعر آن روزگار بود و آن طور که باید دیده و شنیده نشد …که شعر راستین زایش رویان درد است وقتی بر بلندای فاجعه ایستاده ای و بودن را جار می زنی و شعر او که شعار نبود و ریشه در کلمه ی شعورش داشت.
ذاتا شاعر بود و صریح و رند عالم سوزی بود که با مصلحت بینی اش کاری نبود « اگر زمان داس رسیده است / رسیده ایم / سال هاست !/ گوسفندان را فروخته ایم / و زن های خود را / آتش می زنیم»
انسانی شریف ، فروتن ، مهربان ، بسیار حساس و دلبسته شعر آزاد که ضرورت آن را درک کرده بود و در جیرفت از پایه گذارانش بود.
شعرهای فروغ را بسیار دوست داشت و دلگیر بود از کسانی که به قول فروغ:
«…همچنان که تو را می بوسند در ذهن خود طناب دار تو را می بافند»
در یک کلام زندگی را شعر کرد و شعرهایش را زندگی که زندگی شاعرانه کارهر کسی نیست و تنها از آنانی بر می آید که در روح وسیع و بزرگ اند که چنین بود.
پزشک بود اما کارش در سایه تعلقات ادبی و هنری اش جای می گرفت.
حدود سال های ۸۳ و ۸۴ بود پس از سال ها طبابت را در جیرفت که به قول خودش« من همان ستاره دنباله دارم/ که در آسمان جیرفت/بی ستاره ها را / مرهم می نهد» رها کرد و مدتی به کرمان آمد آن روزها من در هفته نامه صبح کرمان صفحه ای فرهنگی ادبی داشتم اکثر اوقات به دفتر روزنامه در خیابان استقلال می آمد و حرف ها و شعر خوانی که تمامی نداشت و بسیاری از شعرهایش در آن صفحه چاپ شد.
با مهدی قهاری دوستی نزدیک و دیرینه داشت روزی که در دیماه ۸۴ مهدی رفت نوشت « هنوز آرزوی تو در آیینهها آه می کشد/ و باد شیون من است/ که به درهای بسته می کوبد»
اواخر سال ۸۴ از کرمان رفت و در کرج ساکن شد؛ رابطه اش با کرمان و جیرفت تقریبا قطع شده بود بسیاری از دوستان دلتنگش بودند و… گویا چند باری برای دیدن خانواده به جیرفت آمده بود و یک بار هم به انجمن شعر سبزواران و زود برگشته بود.
اواخر آبان امسال در حال تدوین کتاب « گزیده شعر آزاد استان کرمان» بودم به او زنگ زدم و چند شعر جدید برای چاپ در این کتاب درخواست کردم از پشت تلفن چند شعر خواند و من یادداشت کردم یکی از شعرهایش «پرنده» نام داشت زیبا بود و هنوز طنین شعر خواندن خاص خودش در گوشم است :
«عقاب می خواستی! /با سپاهی کبوتر آمدم/و سینه سرخی/ بر سپیدی گونه هایت/با زمهریر کدام کرکسان گذشتی/که سیمرغ دلم /قاف /قاف/ به لانه باز می گردد/ بیا بیا / وگرنه / فرهاد تو خسروانه می میرد/ان الا نسان لفی خسر»
دریغا آتشی افسرد و اندوه گران دشت باقی ماند چه باید کرد شقایق موسمی دارد.
شاعر رها شد از چارچوب سیمانی ساعت ها یی که با کلمات از لکنت ثانیه هایش عبور می کرد رضا دلواپس کلماتش بود باید به خانه شعرهایش بر می گشت، کلمات تنها بودند.
نه تو نمرده ای
فقط چند روزی پشت پرچین کلماتت به خواب رفته ای
خسته بودی
و به روزمرگی عادت نداشتی
به نامردی عادت نداشتی
به مصلحت عادت نداشتی
به دروغ عادت نداشتی
به دنیای ما عادت نداشتی
چقدر کلماتت مضطرب بودند
ناسلامتی تو شاعر بودی
خوشبختی مقصد کلمات نیست
هیچ شاعری خوشبخت نیست
دیگر این بزرگی در نام تو ایستاده بود
که دیگران نمی فهمیدند
و حق داشتند که نفهمند
کلمات از سراشیب بغض ات سیزیف وار به دره تاریک روزمرگی پرتاب می شدند
و بیهودگی
دوباره و دوباره آغاز می شد
آدرس جهان ما را
اشتباهی به تو داده بودند شاعر!
« ای شاعرتر از شعرهای خود و شعرهای ما»1
می دانم
کلماتی در خشاب حنجره ات گیر کرده اند
و شلیک نمی شوند
در متن تاریکی
کلمات نمی توانستند
زبان همیشه چیزی در تو کم داشت
حالا که فراغتی دست داده
بخواب و بی دغدغه شعرهای تازه ات را برای بعد از مرگ بخوان
حالا که مرگ باز هم ندیدنمان را به تعویق می اندازد
بگو
حرف هایی را
که در گلوی شعرهایت چرک کرده اند
تو در صف نایستادی
مثل کلماتت
که صف شعر را به هم زدند
از «یک هجا
تا هیچ »2
۱- رضا براهنی ۲-نام مجموعه شعر دکتر مظاهری
شهرام پارسا مطلق
انتهای پیام/.