خواب استاندار برای جنوب کرمان
روزی، روزگاری در ولایت کرمان استانداری بود که هر شب برای یکی از شهرهای استانش یک خواب میدید.
این استاندار چهارصد و پنجاه تا خوابگزار داشت که هر کدامشان اهل یک ولایتی بودند ، از کوهبنان و زرند و سیرجان و بم گرفته تا رفسنجان و چترود و بافت و بردسیر و شهربابک ، آنها میتوانستند هر خوابی را تعبیر کنند.
یک شب استاندار در خواب دید که در دشت خرمی در کنار «هلیل رود» که پر از آب بود نشسته و «هفت »سفرهی رنگارنگ و پر از خوراکی های جورواجور در امتداد رودخانه گسترده است.
ناگهان یک خانم زیبایی پیدا شد و تمام غذاهای سفره را خورد و پس از آن سر یک سفره دیگر رفت و همه غذای آن سفره را هم خورد و بعد سفره بعدی … در این وقت استاندار ناگهان از خواب پرید.
استاندار در همان لحظه سراسیمه دستور تشکیل جلسه اضطراری داد و تمام خوابگزاران و مشاوران حوزه خودش را از اینجا و آنجا جمع کرد ولی هیچکدام نتوانستند خواب استاندار را تعبیر کنند.
در نهایت، « زکاء اسدی » خوابگزار اعظم استاندار گفت: «ایاستاندار ، من ابوالعجایبی به نام « سیف اللهی » را میشناسم که استاد من است و در یک اداره دیگر به نام «شهرداری »کار میکند. اگر او را احضار بفرمایید، حتماً خواب شما را تعبیر میکند.
استاندار فیالفور دستور داد تا « زکاء اسدی » یا همان خوابگزاراعظم – یک هیأتی را ترتیب بدهد و در معیت آنها برود شهرداری و آن ابوالعجایب را بیاورد. « زکاء » با هیأتی مرکب از معاون و مشاور دست چپ، معاون و مشاور دست راست، فرماندههانقشون، چهارصد و چهل و نه خوابگزار دیگر، رسته آشپزان، گروه خیاطان، یازده هزار و پانصد و شصت پهلوان، خانوادههای هیأت همراه، خبرنگاران، عکاسان و… حرکت کرد و به طرف شهرداری رفت .
این هیأت در یک سفر دو ماهه، نصف خزانه استانداری را خرج کردند و سر آخر «سیف اللهی» را در حالی که از شهرداری رانده شده و سر به کوه و بیابان زده بود را با حالی بسیار آشفته در کوههای چترود پیدا کردند ، او را بسیار استمالت کرده و کت و شلواری به تن او پوشانده و با خودشان به استانداری آوردند . استاندار که بیصبرانه منتظر ورود «سیف اللهی » بود، خوابش را برای او تعریف کرد.
«سیف اللهی » برای تعبیر خواب، سه روز مهلت خواست. بعد از سه روز به استانداری آمد و زمین ادب بوسه داد و گفت: «ای استاندار ،من در این سه روز، خیلی فکر کردم اما نتوانستم خواب شما را تعبیر کنم. با این حال جای امیدواری باقی است، چون من استادی دارم در ولایت بافت و نام او «بختیاری »است ، اگر بودجه در اختیارم بگذارید، میروم او را به اینجا میآورم که چاره کار در دستان اوست .
استاندار به معاونت مالی اداری خود گفت: «هر قدر بودجه لازم است، در اختیار «سیف اللهی » بگذارید. «سیف اللهی » لیست مایحتاج و مخارج سفر و هیأت همراه را تحویل معاونت مالی اداری داد و معاونت مالی اداری ، هرچه در خزانه باقی مانده بود، بار شتر کرد و تحویل «سیف اللهی » داد.
«سیف اللهی » هیأت همراه را اول به ولایت خودش برد و از آنجا زن و فرزند و فامیل و آشنای خودش را هم برداشت و همگی با هم رفتند به ولایت «بافت» .
سه ماه طول کشید تا توانستند «بختیاری » را با خودشان همراه کنند و به استانداری بیاورند ، در طول این مدت، علاوه بر دارایی خزانه، یک مبلغ سنگینی هم از بودجه استان و بانک جهانی، وام گرفتند و خرج کردند.
وقتی قافله خوابگزاران و هیأت همراه به دروازه کرمان رسید، استاندار امر کرد فیالفور به حضور او بروند. استاندار با بیقراری خواب خودش را برای «بختیاری »نقل کرد و خواست که هرچهزودتر خوابش را تعبیر کند.
«بختیاری »پرسید: «شما کی این خواب را دیدهای؟» استاندار گفت: «حدود پنج ماه پیش.»، «بختیاری »، رمل و اسطرلاب را پیش کشید و قدری حساب و کتاب کرد و در نهایت، پس کلهاش را خاراند و گفت: «ای استاندار ، اینطور که بروج فلکی و محاسبات رمل و اسطرلاب نشان میدهد، این خواب تا حالا دیگر تعبیر شده است.» استاندار گفت: «مگر تعبیر خواب من چه بوده؟»
«بختیاری »گفت: «آن دختر زیبا، «طرح انتقال آب از سد صفارود به کرمان» شما بوده و آن سفره رنگارنگ ، زندگی خوب و پر رونق مردم بیچاره جنوب کرمان . تعبیر خواب شما این است که شما تمام خزانه استانداری را ظرف پنج ماه صرف خواب و خیال خودتان یا همان انتقال آب از سرچشمه های هلیل به کرمان میکنید.»
استاندار گفت:«آن شش سفره دیگر چی؟» «بختیاری »گفت: «آن شش سفره دیگر باقیمانده شهرستانهای پایین دست هلیل مثل «عنبرآباد» ، «رودبار» و «قلعه گنج »«کهنوج» و «منوجان» هستند .»
استاندار از شنیدن این تعبیر و دیدن صورت حساب مخارج حفر تونل و لوله گذاری بتنی و اسناد استقراض خارجی، از حال رفت و از آن روز به بعد تصمیم گرفت که دیگر اصلاً خواب نبیند.
اسلام نیک نفس دهقانی
منبع:نشریه جنوب شرق
انتهای پیام/.