. شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳

کد خبر: 16867 تاریخ انتشار : پنجشنبه 15 مهر 1395 | 19:00 ب.ظ

به مناسبت15 مهرماه روز روستا:

خوشا به حالت ای روستایی….!

متولد روستایم، آنجا مدرسه رفتم، هنوز هم که از استیلای مدرنیته و ساختار آهنین شهر به مرز جنون می رسم بی درنگ به این مادر مهربان و سخاوتمند پناه می برم. هر روز که بگذرد، دی بهتر از امروز است و در هر فردایی سموم و آفات غیر قابل درمان شهرنشینی را بیشتر بر جسم […]

متولد روستایم، آنجا مدرسه رفتم، هنوز هم که از استیلای مدرنیته و ساختار آهنین شهر به مرز جنون می رسم بی درنگ به این مادر مهربان و سخاوتمند پناه می برم.
هر روز که بگذرد، دی بهتر از امروز است و در هر فردایی سموم و آفات غیر قابل درمان شهرنشینی را بیشتر بر جسم و روح آدمی می توان احساس کرد و کوله باری از حسرت های دیروز روی دل آدم سنگینی می کند.
عفو، گذشت و ایثار واژه هایی واهی شده اند و خوردن پول دیه فرزند، برادر، پدر و مادر هنجارهایی هستند که بیمه باید جوابگوی تک تک آنها باشد.
گویی صدا فقط در کوه می پیچد و پژواک آن فقط در کوه قابل شنیدن است، اینجا کسی صدای کسی را نمی شنود. به رغم اینکه گوش های فرصت طلبشان خطای ما را می شنود، کری و کوری مصلحتی بر خلاف روشن دلان پاک ضمیر در بین افراد عادی و سالم جامعه یک روند مسری و فراگیر شده و بی پروا گوش هایشان بر فریاد های استمداد بسته و چشم ها بر هر خطا و ناهنجاری کور مصلحتی اند.

 انحرافات سمعی و بصری یا همان آلودگی های رفتاری کم کم فرهنگ شده و اگر نشده، خواهد شد.
اینجا دزدیدن عصا از کور، قهرمانی و ناپاکی دیده و دریدگی چشم، زرنگی است. به چشم خویش دیده ام تکه های نان را که روزی ما بر دیده می گذاشتیم و بر فراز دیوار یا درختی می نهادیم همانند فیلترهای سیگار در زیر پا لگدمال می کنند و نمک دیگر فقط همان کلرید سدیم داخل آزمایشگاه شیمی است و به قول حقیر: (نه حرمت نان و نمک نه رسم عیاری/به ارث برده ایم کوله بار بی عاری) من خسته ام از این همه نفرت و تاریکی، خورشید را پرده های ظلمت پوشانیده و ماه را از لابه لای این همه درخت سنگی و پولادین نمی توان دید، من خسته ام و می خواهم بروم و باز به قول خودم: (فراری گشتم از فولاد و آهن/طبیعت بهر من بگشوده دامن/تو هم گر خسته از این قیل و قالی/شبی راهی بشو آسوده با من) آری من می روم به آنجا که برای ایستادن، قبض جریمه و پارک صادر نکنند، آنجا که از هدفمندی، سهمیه بندی و اقتصاد مقاومتی خبری نباشد و اوج مصرف و پیک بار نداشته باشیم، از خنکای آب چشمه در هر ساعت که دلت خواست می توانی بنوشی بی آنکه کسی از تو آب بها بخواهد، روشنی ماه و زیبایی ستاره ها هدیه آسمان به توست و خاموش نمی شوند مگر آنکه با صدای ممتد جیرجیرک ها، خواب تو را اسیر خویش سازد.

آنجا اثری از موسیقی های گوشخراش و سوهان اعصاب نیست بلکه قهقهه کبک خرامان به همراه چهچهه قناری و آواز روح نواز هزار تو را بدون کارگردان و استودیو تا اوج آرامش خواهد برد، آنجا به جای بوق های پی در پی اتومبیل ها و مرگ زایی موتو سیکلت ها می توان صدای نی لبک چوپان را توام با آوای ریتمیک زنگوله ای که بر گردن بزغاله ای آویزان است با گوش جان شنید و آرام گرفت.

دستان پینه بسته ای که به نشانه عهد و وفا در آنجا دراز می شود هرگز خلف وعده و عهد شکنی را نمی شناسد و با قرارداد و چک و سفته بیگانه اند، آنجا تن هایی که بوی طبیعت را می دهد بر خلاف آنها که به هزار و یک رنگ و لعاب بزک شده اند خیانت و بی وفایی را حرام می دانند و طلاق در آن فرهنگ برهان خلف است.

آنجا اگر باد پسین گاه چند تار موی خاتونی را به همراه خود ببرد آسمان به زمین نمی رسد و پاسبانی نیست که در چشمانش زل بزند و تحقیرش کند.
آنجا روستا است همان مدینه فاضله ای که همه ما داشتیم و اغوای رنگارنگ بودن شهر شدیم و از دستش دادیم. طبیعت! ای مادر مهربان، ای دوست باران، ای رفیق گرمابه و گلستان پونه، ای ندیم بلبل، ای ماوای آرامش، ای حافظ درختان چند هزار ساله، ای همسایه سپیدار و گردو و ای هم نفس ارس ها و چنارها، مرا دریاب که نفس در سینه احساس سنگینی می کند، آرزو دارم به تو بازگردم، در تو زندگی کنم، در تو بمیرم و بدون مجوز شهرداری و اجازه پزشکی قانونی در تو دفن شوم.

نویسنده: احسان احمدی (سردبیر نشریه روشنفکری)

img-20161006-wa0017

نظرات بینندگان:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − یازده =