قصههای من و میانچیل / به قلم عضو هیات علمی دانشگاه جیرفت
به نام خداوند بخشنده و مهربان
خانواده ما حداقل دو دهه در منطقه میانچیل در روستای دوبنه زندگی میکردند بدینصورت که در دهه چهل و پنجاه در اوایل مهرماه از ساردوییه به مناطق گرمسیر میآمدیم و در روستای دوبنه (نعلبندی) ساکن میشدیم. برادران بزرگتر در مدرسه قدیم دوبنه که هنوز هم آثاری از آن باقی است ثبتنام و درس میخواندند. در دهه چهل و پنجاه اغلب سردسیریها از نیمه دوم بهار، تابستان تا اوایل پاییز را در ساردوییه گذرانده و به کشاورزی و دامپروری اشتغال داشتند اما بچهها که به سن مدرسه میرسیدند میبایست به شهر بروند و یا در مدارس عشایری درس بخوانند. به همین دلیل پسر بزرگ خانواده یعنی عینالله (شهید) در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه در مدرسه دوبنه درس میخواند و گویا در همین مدرسه با دکتر علی اسلامی پناه هممدرسهای بودند. عینالله در بهار که والدین به ساردوییه کوچ می کردند در منزل حبیب ملایی از دوستان صمیمی مرحوم پدرم به درسش ادامه میداد و پس از تعطیلی مدارس به ساردوییه بازمیگشت.
به همین دلیل والدینم همیشه از مرحوم حبیب ملایی و همسرشان و همچنین مرحوم حسین ملایی (فرزند دروش) معروف به حسین رئیسی و همسرشان مرحوم خاتون پدر و مادر همسر حبیب به خاطر زحمات و قبول مسئولیت فرزندشان به نیکی یادمیکنند و مادر همیشه از محبتهای همسر حبیب ملایی و مادرش خاتون به عینالله تعریف میکند. یکی دیگر از دوستان قدیم و همیشگی پدرم آقای حاج حبیب سالاری است که در روستای چمن زندگی میکند. هر وقت که ایشان را میبینم، مثل فرزندان خودش مرا به گرمی میپذیرد و یک خاطره از مرحوم پدر برایم تعریف میکند، ازجمله یک روز که به روستای چمن رفته بودم ایشان دقیقاً موقعیت و محل خانه پدری را روستای چمن و همچنین در نعلبندی که ازیکطرف متصل به روستای دوبنه و از طرف دیگر به روستای چمن میرسد برایم ترسیم کردند.
ایشان همیشه از دوستیاش با مرحوم پدر و خاطرات، تلاشها و زحمات شبانهروزی او در تأمین زندگی برایمان صحبت و تأکید میکند که “مرحوم پدرتان رزق و روزی حلال و حاصل زحمت کشی برای شما فراهم کردند که قدر آن را بدانید”. حبیب سالاری داماد مرحوم عباس محمدی (سالاری) بزرگ فامیل و یکی از مالکان نعلبندی است که ایشان هم دوست صمیمی مرحوم پدرم بودند و همیشه در خانواده از عباس محمدی به نیکی یاد میشد. پدرم علاوه بر کشاورزی و دامداری “بنا” هم بود و چینه (دیوار) می ساخت و اغلب هم به همین حرفه یعنی “امرالله چینهکش” او را میشناختند و عباس محمدی و یدالله خواجویی که ملاکهای بزرگ منطقه بودند به پدر پیشنهاد مشارکت دیوارکشی زمین بزرگ باغ مرکبات و خرما را درازای واگذاری پنجاهدرصد زمین میدهند.مرحوم پدرم علاوه بر دوبنه، چمن و حسینآباد زیرکی در بیشتر روستاهای میانچیل دوستان صمیمی داشت ازجمله در روستاهای سرنی، ساغری، رومرز، دریاچه، کنارصندل، بهرامی، چکری، دهپیش، قلعهنو، پشتلر، ده شیخ، جزصالح، آبگرم، اللهآباد، گنجآباد، طرج، دهنو، اسماعیلیه و بلوک بودند و از کسانی که اغلب نام آنها را بارها و بارها از پدر شنیدم عبارتاند از: عباس محمدی، حبیب سالاری، حسین ملایی رئیسی، سهراب رئیسی (دادخدا)، حبیب ملایی، رحمتالله ملایی (فرزند علی)، محمد مروجی، سهراب ملایی، قنبر ملایی، عزیز محمدی، دادی سالاری، ابراهیم سالاری (محمد)، رحمان سالاری، سعد الله سالاری، مرتضی سالاری، مهندس نمک سالاری، میرزاجان شهریاری، صولت شهریاری، یحیی سیستانی، لطفالله خزاعی، یدالله خواجویی، عباس خواجویی، علی غلامی، حاج رضا سالاری، علیجان شهریاری و تعدادی دیگر که حافظه یاری نمیکند و متأسفانه بیشتر این عزیزان دار فانی را وداع گفتهاند.
با این تفاسیر راز اینکه چگونه اینجانت تا حدودی میتوانم به گویش محلی جیرفت صحبت کنم و دیگر اینکه، چرا میزان آرای اینجانب در انتخابات دور دهم مجلس شورای اسلامی در دهستان دوبنه و چمن نزدیک به صد در صد بوده مشخص میشود زیرا مردم این مناطق مرا فرزند دوبنه، چمن و میانچیل میدانند.
موتور سه شاخ (چاه آرتزین چمن)یکی از برکات و نشانههای فراوانی آب و نعمتهای خداوند در میانچیل چاه آرتزین (خودکار) چمن یا همان موتور سه شاخ بود که توسط شرکت آبکاو در سال ۱۳۴۳ حفرشده بود. لوله اصلی روی چاه بسیار قطور و روی سر آن سه لوله فرعی نصبشده بود که آب با فشار زیاد از آنها بیرون میزد و لذا به “موتور سه شاخ” معروف بود.
در حقیقت هیچگونه موتوری در کار نبود اما در بین مردم به این نام معروف بود و علاوه بر مصارف آب شرب و کشاورزی یکی از جاذبههای گردشگری روستای چمن هم محسوب میشد و در دهه پنجاه من شاهد حضور توریستهای موبور(بلوند) خارجی بودم که در کنار آن عکس میگرفتند. آب حاصله برای آبیاری باغات نخل و مزارع روستای چمن و روستاهای همجوار بخصوص مزارع کولک (پنبه) که از پردرآمدترین و اقتصادیترین کشتهای کشاورزی آن زمان بود استفاده میشد.
خانه ما دقیقاً در نعلبندی یعنی بین دوبنه و چمن بود و آب خوردن را از موتور سه شاخ میآوردیم. لازم به ذکر است که آنوقتها سدی بر روی رودخانه هلیل نبود و هر مقدار باران و آب از سرشاخههای هلیل میآمد در دشت جیرفت جاری میشد و تا رودبار و جازموریان را سیراب میکرد. به همین دلیل عشایر ساردویی و جبالبارزی برای دست یابی به مراتع و چراگاههای مرغوبتر تا رودبار و کهنوج هم کوچ میکردند. با حفر کانالهای سنتی منشعب شده از هلیل، آب به اقصا نقاط و روستاهای دوردست میرسید. میانچیل هم بهطور طبیعی همیشه پر آب بود.
اما هماکنون به دلیل خشک سالیهای اخیر و ممتد چاه ارتزین چمن نیاز به پمپ دارد و آنهم فقط آب بهاندازه شرب روستا و مقداری هم برای آب معدنی استخراج میشود و دیگر اثری از آن آب فراوان نیست. این از نتایج مداخله و دست بردن بشر در طبیعت و استفاده ناصحیح از آب و حفر بیرویه چاههای مجاز و غیرمجاز در منطقه و اراضی بالادست است. قطعاً احداث سد جیرفت هم در این موضوع بیتأثیر نبوده است. لازم به ذکر است که تا دهه هشتاد چندین چاه ارتزین (خودکار) در طول مسیر خط میانچیل ازجمله ابتدای دوبنه و رومرز و کنارصندل (شرق تپه) وجود داشت که بهطور خودکار و بدون نیاز به انرژی شبانهروزی آب دهی داشتند.مزارع کولک (پنبه) در میانچیلکشت و کار کولک یا همان پنبه در دهه چهل و پنجاه بهعنوان کشت غالب منطقه جیرفت بهخوبی در منطقه ترویج و گسترشیافته بود. دقیقاً مانند حالا که کشت سیبزمینی، پیاز و جالیز در منطقه، کشت غالب و درآمد زا میباشند.
اغلب در کنار هر دهگاه (روستا) یک مرکز جمعآوری و خرید محصول پنبه بود به این صورت که پنبههای جمع اوری شده در کارخانه پنبه پاککنی جیرفت عدل بندی (نوعی بستهبندی پنبه) و به تهران و ازآنجا معمولاً به خارج صادر و پنبهدانه آن، برای تهیه روغن نباتی به کارخانه روغنکشی جیرفت منتقل میشد و درواقع رونق کشت پنبه باعث تأسیس کارخانه روغنکشی در سهراه سینما جیرفت شد که بناهای آن تا دهه قبل موجود بود.
مزارع پنبه بهاندازهای وسیع بودند که مادرم تعریف کرد که من که کودکی بیش نبودم در بین بوتههای پنبه راه را گمکرده و از روستای سرونی سر درآوردم که یکی از داییها مرا پیدا میکند و خانواده را از نگرانی بدر میآورد. برداشت پنبه برای زنان و دختران روستاها علاوه بر اشتغالزایی منبع درامد بسیار خوبی بود. بعداً در دانشگاه در درس زراعت استاد گفت ” که قبلاً منطقه جیرفت یکی از مناطق مهم کشت و کار پنبه بوده بخصوص ارقام الیاف بلند پنبه مصری و تادلا که دران زمان ازنظر کیفیت بهترین ارقام بودند”.
اما همیشه این سؤال برایم باقی بود که چرا کشت پنبه در جیرفت متوقف شد علاوه بر کمآبی پیشآمده در آن زمان پاسخ سؤال را در درس حشرهشناسی و دفع آفات پیدا کردم که به دلیل ورود بعضی آفات پنبه از طرف پاکستان به بلوچستان ایران و منطقه جیرفت و خسارت فراوان مانع روند کار شد. در ادامه توسعه کشتهای پردرآمد جالیزی زیرپوشش پلاستیک (دو متری) در زمستان در دهه پنجاه و همچنین کشت سیبزمینی و توسعه کشت تونلی چهار متری در دهه شصت عامل دیگر از رونق افتادن کشت پنبه (کولک) بود.درظیل و پری خرما در میانچیلباغات نخیلات خرما در میانچیل از نمادهای هر روستا (دهگاه) محسوب میشود و کشت و توسعه باغات در منطقه میانچیل چشمگیر بود.
لذا در پاییز که از ساردوییه برمیگشتیم پدرم به سراغ دوستانش در دوبنه، چمن و حسینآباد زیرکی میرفت و با کوله باری از خرما دربسته بندی خاصی که اغلب سبدهای بزرگی از جنس برگچه خرما با وزن حدود ۲۰ کیلو بنام درظیل و پری بودند به خانه برمیگشت. در کنار اینها حتماً مقداری کنگ (خرمای آبجوش و خشکشده) که جز تنقلات مدرسه ما بود و همچنین دوشاب یا شیره خرما (معمولاً همرا با روغن پاک گوسفندی بهترین صبحانه است) را هم به همراه میآورد.گارم گاوهمیشه در غروب آفتاب یک گله گاو که “گارم” نامیده میشد به همراه یک جوان گاوپون (گاوچران یا چوپان گاوها) از طرف چراگاه و جنگل بهطرف دهگاه (روستا) میآمد و جالب بود که گاو و گوساله هر خانواده بهطرف خانه صاحبش میرفت.
گاوهایی که علاوه بر تأمین شیر و گوشت خانواده منبع درآمد مردم روستا بودند و هر کس تعداد گاو بیشتری داشت ثروتمندتر بهحساب میآمد. گاوهای بومی و مقاوم به شرایط منطقه و در حقیقت بانک ژنی ارزشمند که به نظر میرسد دیگر اثری از آنها باقی نمانده باشد.داستان جشن سده در میانچیلاز پدرم پرسیدم جشن سده یعنی چه؟ ایشان پاسخ داد که دقیقاً ۵۰ شبانهروز (مجموع ۱۰۰ شب و روز) مانده به عید نوروز که تقریباً برابر با دهم بهمن هرسال است سده گفته میشود و طبق رسم سنتی ایرانیان بخصوص زرتشتیان که در استان کرمان و یزد هم هنوز برقرار و هرساله اقدام به برپایی آتش مینمایند. راستش در آن دوران برگزاری و افروختن خرمن بزرگی از آتش برای همه بخصوص ما بچهها بسیار هیجانانگیز بود.
برای انجام جشن و جمعآوری هیزم، خار و خاشاک تقریباً همه اهل ده و ایل بهطور خودجوش حداقل از یک هفته قبل همکاری میکردند. در شب موعود با حضور همه اهالی آتش افروخته میشد. روستاها و ایلهای همجوار در افروختن آتش بزرگتر از دیگران باهم رقابت میکردند. بعد پایان آتش بچهها و نوجوانان اقدام به جمعآوری تنقلات و خوراکی از خانههای روستا و ایشوم میکردند. از دهه شصت به بعد بهتدریج برگزاری جشن سده در منطقه جیرفت کمرنگ و نهایتاً در دهه هفتاد کاملاً منسوخ شد.
سال برفی (دیماه ۱۳۵۱) در میانچیل بااینکه کودکی بیش نبودم اما زمستان و سال برفی ۱۳۵۱ را بهخوبی به یاد دارم. هنوز مدرسه نمیرفتم و خانه ما و سایر ایشوم در قسمت بالای دوبنه در اراضی نعلبندی بود. صبح که از خواب بیدار شدم زمین را سفیدپوش دیدم. درست دیده بودم در میانچیل برف باریده بود و دقیقاً خاطرم هست بهاندازهای برف آمده بود که برای رفت آمد مشکل درستشده بود و البته ما بچهها هم از دیدن برف بسیار خوشحال شدیم. همه اهالی از این برف آنهم در جیرفت تعجب کرده بودند و به همین دلیل آن برف یک مبدأ تاریخی در بین مردم منطقه شد و برای مثال میگفتند که فلانی بعد یا قبل از سال برفی به دنیا آمده است. شایانذکر است که تاریخ دقیق آن برف ۲۲ دیماه ۱۳۵۱ بود و در آن سال در کل ایران برف آمد و بر اساس منابع و مستندات هواشناسی و تاریخی در بعضی مناطق تا ۶ متر برف گزارششده است و بیش از ۴۰۰۰ نفر در کل کشور جان خود را از دست دادند که رکورد آن در کتاب گینس بنام ایران ثبتشده است.
بعداً در دانشگاه در درس هوا و اقلیمشناسی کشاورزی در مورد رخداد اینگونه پدیدهها بیشتر آشنا شدم.شکار دراج و کمنزیل پس از باران در میانچیل در میانچیل هر وقت باران میبارید عدهای از جوانان جمع میشدند و در جنگلهای اطراف اقدام به شکار پرندگان ازجمله دراج (پور) و کمنزیل میکردند. نحوه عمل به این صورت بود که یک گروه با کوبیدن چوب به طبل و شاخ و برگ درختان، بوتهها و حصارهای اطراف مزارع آنها را به پرواز درمیآوردند و در حقیقتنمایانشان میکردند ولی پرندگان به دلیل خیس بودن پروبالشان در فاصله کوتاهی به زمین مینشستند و گروه دوم که منتظر فرصت بودند با شناسایی محل فرود پرنده، با چوبدستی و ….اقدام به شکار پرندگان میکردند.
لذا بعد از بارندگیها در میانچیل اغلب خانهها آن شب آبگوشت دراج داشتند. گاشلخی به نظرم نسل امروز بچههای میانچیل بخصوص دهپیش، چمن، حسینآباد زیرکی و دوبنه ندانند “گاشلخی” کجاست. گاشلخی دقیقاً بعد از دهپیش بهطرف روستای چمن واقعشده است که آنوقتها دارای درختان و بوتههای گز فراوان و همچنین چیلهای عمیقی بود که میبایست با احتیاط عبور کرد زیرا در صورت فرورفتن در چیل بیرون آمدن از آن مشکل بود. بعضی سالها ایشوم در منطقه گاشلخی بهطور موقت ساکن میشدند. در زمستان آن سالها که دیورود یعنی هلیل طغیان میکرد ما برادران که حالا در شهر درس میخواندیم مجبور بودیم در آخر هفتهها بجای عبور از عرض هلیل رود از مسیر پل و جاده میانچیل یعنی پشت سر گذاشتن روستاهای کلرود، ملکآباد، پشتلر که از سمت راست به هوکرد میرفت و پس از گذشتن از ده شیخ مرغوزی، مگسی، دهپیش بالا بعد از گذشتن از گاشلخی به سمت چپ به روستای چمن و بعد دوبنه میرسیدیم. گاهی اوقات ماشین بود و آنهم از نوع وانت که بالای آن سوار میشدیم و بیشتر وقتها هم پیاده مسیر را گز میکردیم.
مراسم تیغ کشیدن یا همان روز عاشورادهه عاشورا در میانچیل اغلب همراه با مراسم تعزیه و سینهزنی با شرکت اقشار مختلف روستاها برگزار میشد. منظور از تیغ کشیدن هم دقیقاً روز عاشورا بود که خود یک مبنای روزشمار محسوب میشد و مثلاً میگفتند ۲۰ روز دیگر تا تیغ کشیدن باقی است که منظور تا روز عاشورا بود. یکی از شلوغترین مراسمات دهه عاشورا در منطقه میانچیل، برگزاری عزاداری روز عاشورا در روستای پشتلر بود که از همه روستاهای میانچیل و حتی شهر برای دیدن مراسمات سینهزنی و زنجیرزنی بخصوص اجرای تعزیه میآمدند و ما هم از دوبنه به پشتلر میآمدیم.
خاطرم هست که روی یکتخته شبیه تابوت یک “حیوان شیر” روی شانه چندین جوان حمل میشد که کاه و خاک بر سرخود میریخت و مرتب ناله میکرد و میغرید. مادرم توضیح داد که این کارها در عزای سالار شهیدان است یعنی جانداران بیابآنهم در عزای حسین (ع) ناله میکنند چه رسد به بشر که اشرف مخلوقات است. من در عالم بچگی تصور میکردم که آن حیوان یک شیر واقعی است. اما در سالهای بعد متوجه شدم که یک جوان در پوستینی از شیر رفته و چنین نمایشی جالبی را اجرا میکند.
گرگ و کت گرگزیارت کت گرگ (بعد از شهر علیآباد عمران) نزدیک خضرآباد و محدآباد یا همان محمدآباد (شهر کنونی عنبرآباد) با درختان بزرگ کنار و کهور که هنوز هم موجود هستند یکی از مراکز زیارتی و تفریحی مردم بود. در عالم بچگی تصور میکردم که احتمالاً آنجا خیلی گرگ هست و به همین دلیل به آن کت گرگ میگویند و خیلی علاقهمند بودم که آن زیارت را ببینم و البته ترس هم داشتم و درصورتیکه اصلاً گرگ ندیده بودم. یک روز بهاتفاق مادر و خالهام به کت گرگ رفتیم و زیارت کردیم و اصلاً گرگی هم نبود. اما در سال بعد که در دوبنه نزدیک غروب و بهاصطلاح هوای گرگومیش بود، سه قلاده گرگ از نزدیکیهای ایل بهسرعت عبور کردند درحالیکه سگهای گله و روستا آنها را دنبال کرده بودند و اهالی ده هم با دادوفریاد آنها را بیشتر فراری دادند.پرندگان مهاجر در بستر رودخانه هلیل و آبگیرهای میانچیل در اوقات عدم طغیان هلیل، میشد از عرض رودخانه عبور کرد و ما شاهد پرندگان بزرگ جورواجوری در بستر رودخانه هلیل و آبگیرهای میانچیل بودیم که اغلب بهصورت گروهی پرواز میکردند. بعضی از آنها پروبال سفید، پاهای دراز و منقار رنگی داشتند که در رودخانه ماهی صید میکردند. بعداً که شرایط آبوهوا در اسفند و بهار گرم میشد دیگر اثری از این پرندگان نبود.
بعداً فهمیدم که یکی از توقف گاههای پرندگان مهاجر از طرف جنوب بهطرف سیبری و روسیه منطقه جیرفت بوده است اما متأسفانه در سالهای بعد به دلیل خشک سالیهای ممتد و ابگیری سد، دیگر آن پرندگان در جیرفت توقف نکردند. پایینتر از منطقه سرجاز رودخانههای هلیل، ملنتی و شور بافاصله کمی درهمآمیخته و خروشانتر از گذشته بهطرف رودبار و کهنوج حرکت و درنهایت جازموریان که این روزها غریب و بیکس مانده است میرسید. لذا در فصول بارندگی باوجود تجمیع سه رودخانه عبور از عرض رودخانه از مسیر دولتآباد به دوبنه تقریباً غیرممکن بود. رودخانه از کنار روستای دوبنه میگذرد و شبها که سکوت همهجا را فرامیگرفت صدای “هورهور” رودخانه بهاندازهای فضا را پر میکرد که من در عالم بچگی میترسیدم که رودخانه وارد روستا شود و خانهها و مردم را با خود ببرد.
ایستگاه رادیوتلویزیون جیرفت دران زمان از هرکجای میانچیل که نگاه میکردید دکل آنتن بلند این ایستگاه رادیویی در سهراه دولتآباد را که یک چراغقرمز چشمکزن راهنما در نوک آن نصبشده است دیده میشد. در حقیقت آن ایستگاه فرستنده رادیویی بود و هنوز هم هست اما در بین مردم به ایستگاه رادیوتلویزیون جیرفت معروف است و ظاهراً یک استودیو خبری کوچک جهت پخش خبر هم دارد. ما از این دکل بهعنوان یک موقعیت یاب و مکانسنج و بیشتر در غروب و شب در مسیر حرکت به دوبنه استفاده میکردیم. گفته میشود که این ایستگاه در دهه پنجاه و شصت بسیار فعال بوده و متأسفانه تاکنون یعنی نزدیک به ۵۰ سال هنوز هم در حد همان فرستنده رادیویی باقیمانده است. امیدواریم که این ایستگاه روزی به مرکز رادیوی جنوب استان تبدیل شود.
رادیوی پدراز وقتیکه به یاد میآورم رادیو جز جدانشدنی اوقات فراغت مرحوم پدرم در خانه بود. پدر معمولاً یک رادیو سه موج متوسط تا بزرگ داشت و قبل از انقلاب یکی از برنامههای مهمی که همیشه دنبال میکرد اخبار “رادیو بیبیسی” در دو تا سه نوبت صبحگاهی حدود ۷ صبح، شامگاه ۱۹:۴۵و شبانگاهی ۲۲ شب بود. ما بچهها هم خواسته یا ناخواسته به آن رادیو گوش میدادیم و به بعضی برنامهها ازجمله پیک شامگاهی که نامههای ارسالی توسط لطفعلی خنجی خوانده و پاسخ داده میشدند و همچنین یک گوینده دیگر بنام زشکی هم شعر میخواند علاقهمند شده بودیم.
دران دهه اخبار و اسامی کشورهای ناآرام مثل ویتنام، خمرهای سرخ سریلانکا، جنگ اعراب و اسراییل، دخالت آمریکا در نیکاراگوئه، درگیریهای افغانستان، ظاهرشاه، نجیب اله و ناآرامیهای هند و پاکستان ازجمله ترور بوتو، ژنرال ضیاءالحق و البته مسائل و اتفاقات داخلی ایران را میشنیدیم و دنبال میکردیم. در اواخر پاییز و زمستان ۱۳۵۷ به خاطر راهپیماییها و درگیریهای انقلاب مدرسهها تعطیل شدند و ما از شهر به دوبنه بازگشتیم. رادیو پدر تنها منبع خبری اتفاقات ایران و جهان بود و در روز بعد پدرم دوستان خود را در جریان مهمترین اخبار و اتفاقات قرار میداد.بعد از انقلاب اغلب سخنرانیهای حضرت امام، شهید بهشتی و شهید مطهری و…. از رادیوپخش میشدند و البته سخنرانیها و خطبههای آیتالله جعفری امام جمعه وقت در نماز جمعه هر هفته کرمان و همچنین ما قصههای ظهر جمعه با صدای شیرین رضا رهگذر را نیز دنبال میکردیم.
عید نوروز در گنجآباد بلوکایل و ایشوم و خانواده ما هرساله با توجه به شرایط منطقه و بارندگیها و کمیت و کیفیت مراتع و چراگاهها بخصوص در اسفند و فروردین از میانچیل به دیگر مناطق جیرفت ازجمله گنجآباد، دوساری، تل شیراز، خیرآباد و پاتلی بهطور موقت کوچ میکردند. در یک سال به گنجآباد رفتیم. در آخر اسفند و ایام نوروز که مدرسهها تعطیل شدند ما برادران هم از شهر به روستا رفته و به والدین ملحق میشدیم. در یک سفر قرار بود ما مقداری پول از شهر به روستا برای پدر ببریم. جهت رعایت حداکثر اصول ایمنی و احتیاط پس از مشورت پولها را در یک نصفه کیسه آرد پنهان و سوار مینیبوس شدیم و این ابتکار، مواظبت و هدایت برادران مربوط به برادر بزرگ خانواده (شهید عینالله) بود که با موفقیت انجام شد و مشکلی پیش نیامد و پول را کامل به پدر تحویل دادیم.
درآن فصل به دلیل بارندگیهای فراوان دشت و صحرا سرسبز و پر علف بود. ضمناً معلمها علاوه بر تکلیف ایام عید که دران روزگار مرسوم بود و ما مجبور بودیم که حتماً انجام دهیم نوشتن یک گزارش تحت عنوان انشاء از تعطیلات نوروز بود. من با تشریح موقعیت منطقه بهویژه کشاورزی، دامپروری و حتی به تکه کوزه و اجرهای قدیمی که دلیل باستانی بودن منطقه بود انشاء و گزارش خوبی نوشتم که مورد تشویق برادر بزرگ خانواده و معلم خودم قرار گرفتم.خطخطی کردن عکس شاه در صفحه اول کتابآنوقت ها تکالیف عید نوروز، خوشی و شیرینی تعطیلات را بر بچهها (دانش آموزان) تلخ میکرد و این امر تا دهههای بعدی هم ادامه پیدا کرد. در دهه پنجاه بود و صبح یک روز ما برادران تکالیف عید مدرسه را مینوشتیم و در همان شرایط همه مشغول بازی شدند. وقتی متوجه شدیم که یکی از برادران کوچکتر با خودکار روی عکس شاه که معمولاً در اولین صفحات کتاب چاپ میشد خط کشیده و چهره شاه را بهطور کامل مخدوش کرده بود. همه وحشت کرده بودیم زیرا این کار جرم محسوب میشد و قطعاً در اولین روزهای مدرسه هم دانشآموز و هم والدین مورد بازخواست جدی قرار میگرفتند و میبایست پاسخگو باشند و ازایندست مسائل قبلاً اتفاق افتاده بود.
خلاصه اینکه با این کتاب و تصویر مخدوش شده شاه نمیشد مدرسه رفت. بزرگترها به این نتیجه رسیدند که صفحه تصویر شاه در کتاب را حذف نکنند که آن هم دردسر دیگری بود و قرار شد آن صفحه با یکی دو صفحه بعدی به جلد کتاب دوخته شود. بدینصورت بود که همهچیز به خیر گذشت و تا چند ماه باقیمانده به پایان سال تحصیلی مشکلی پیش نیامد.بابونه دوساریقبلاً اشاره کردم که بعد از تابستان که از ساردوییه به جیرفت میآمدیم پاییز و زمستان را در دوبنه (میانچیل) گذرانده و از جشن سده به بعد به سایر مناطق جیرفت و عنبرآباد ازجمله دوساری و تل شیراز کوچ میکردیم. این منطقه اراضی حاصلخیز، مراتع و چراگاههای بسیار وسیعی داشتند. مجموعه درختان کهور، اسکنبیل و شهگز (کورهگز) طبیعت منطقه را دوچندان چشمنواز و تپهماهورهای شنی متعدد در منطقه بخصوص تل شیراز منظره را زیباتر میکرد. اما در همان سالها شرکت ستاک با احداث جاده محور جیرفت-بندرعباس بخشی از منابع طبیعی را تخریب و بعداً با حفر چاهای متعدد و رونق کشاورزی اثری از آن جنگلها و منابع طبیعی باقی نماند. خاطرم هست که در اسفند و فروردین در اطراف دوساری گلهای بابونه فراوان رشد میکردند و مردم اقدام به جمعآوری مینمودند.
اغلب شهریها (مردم شهر) برای تفریح به آبشار دوساری هم میآمدند.جستجوی کلمپوک در خیراباد-پاتلی تا مهتابیاصطلاح کلمپوک به معنی قارچ، هنوز هم در جیرفت و عنبرآباد رایج است. در یک بهار که ایشوم به منطقه خیراباد-پاتلی رفته بودند و اراضی هم مثل حالا زیر کشت باغات و مزارع نرفته و مراتع و چراگاهها وسیع بودند در حقیقت بهترین شرایط را برای دامپروری داشت. خاطرم هست که درختان تنومند کهور که اغلب بهصورت مجتمع و جنگلی بودند و هنوز هم آثاری از آنها در منطقه باقی هست و ما بعد از بارندگیها در اطراف این درختان دنبال کلمپوک یا همان قارچ میگشتیم. در حقیقت شاخه و برگهای پوسیده زیر درختان بهترین بستر کشت و رشد و نمو کلمپوک است و علامت آنهم این بود که خاک کمی بالاآمده و ترکخورده بود و در بعضی مواقع کلاهک قارچ هم نمایان میشد. یک کلمپوک که پیدا میکردیم دنبال بچهاش هم میگشتیم و مطمئن بودیم که در همان نزدیکیها حداقل یک مورد دیگر هم هست.
بعداً در دانشگاه دلیل آن بخصوص رشد و نمو قارچ در زیر درختان را که بستری طبیعی و مناسب بود را یاد گرفتم. یکی دیگر از خاطرات منطقه خیرآباد و پاتلی تا مهتابی، شدت گل شدن اراضی بعد باران بود که حرکت کردن دران بسیار سخت و مشکل بود.روستای ساغریدر بعضی سالها به دلیل نزدیکی به شهر، خانواده در روستای ساغری ساکن میشدند. پدرم از کشت و کار برنج و مرغوبیت بسیار بالای آن در ساغری و دوبنه صحبت میکرد و اینکه در زمان پخت آن، بوی مطبوع برنج این مناطق بخصوص ساغری تا چند خانه دورتر هم به مشام میرسید. پدرم علاوه بر کارهای کشاورزی و دامپروری چینه (دیوار گلی اطراف باغ) را هم میساخت که اغلب بهصورت پیمانکاری بود. ایشان گفت که یکی از مالکان فامیل خواجویی که از ملاکین مهم ساغری محسوب میشدند درازای ساخت دیوار (چینه) قسمتی از اراضی را پیشنهاد کردند که نپذیرفتم و وقتی ما علت را پرسیدیم، گفت که اشتباه کردم و تصورم این بود که هزینه کرد پول در بخش دامپروری و کشاورزی ساردوییه بهتر است. فروش باغ دوبنهما در دوبنه زمین کشاورزی داشتیم و البته شرکت سهامی زراعی قبل از انقلاب چندین سال به بهانه یکپارچهسازی اراضی آن را تصرف کرد اما بعد انقلاب آن را مجدداً پس گرفتیم و تبدیل به باغ مرکبات کردیم.
پدرم اغلب نهالها را از آقایی بنام رشیدی از جیرفت که در حیاط خانهاش نهالستان داشت تهیه میکرد. باغ خوبی شده بود با انواع مرکبات و درامد مناسبی هم بدست می آمد و کارهای آبیاری و نگهداری باغ را عباس صوغانی انجام میداد. علاوه بر اینیک رأس گاو ماده را هم به ایشان دادیم که گوسالههای آن بهصورت شراکتی تقسیم میشد و خیلی هم برکت داشت. اما در دهه هفتاد تقریباً همه فرزندان خانواده وارد دانشگاه شدند و تأمین هزینه زندگی و رفت آمد بچهها در دانشگاههای مختلف کشور مشکل بود. پدر باید تصمیم سختی میگرفت که باغ را بفروشد یا نگه دارد اما بالاخره مجبور شد آن را بفروشد. یکی از اهالی دوبنه بنام آقای پسند آن را خرید و هنوز هم آن را دارد و بهاصطلاح از پهلوی پدر راضی است. بدین صورت بود با فروش باغ مرکبات تقریبا ارتباط ما با دوبنه کم رنگ شد هرچند که با اهالی دوبنه به عنوان هم محلی همچنان رفت و آمد داشته و داریم.
به قلم دکتر ذبیح الله اعظمی
