با کرونا، یک قرن بعد از وبای خانمانسوز جنوب استان کرمان / نویسنده: امید شریفی
این روزها وقتی کتابها یا اسنادی را که راجع به وبا ، طاعون و سایر بیماریهای واگیردار یک قرن پیش و قبل از آن را میخوانم نمیتوانم باور کنم که اینقدر خوش باور بوده ام. حتی امروز وقتی یادداشتِ”از ابولا تا کرونا ” را که کمتر از سه ماه پیش برای روزنامه مستقل نوشته بودم، مرور می کنم، بهتر است بگویم بیشتر بر خوش بینی خودم تاسف میخورم.
هیچ وقت فکر نمی کردم بعد از آخرین بیماری همه گیر (البته برای کشور ما) کشنده که دقیقا صد سال پیش تمام ایران از جمله کرمان و جنوب آن را به قتلگاهی تبدیل نمود، دیگر شاهد چنین روزهایی باشم. نمی دانم قدرت علم را بیش از اندازه تصور می کردم یا قدرت بیماری را دست کم گرفته بودم. فکر میکردم که مثل وبای التور سال ۱۳۴۴ هجری شمسی، علم و قرنطینه کردن شهرها نمیگذارد وارد چنین روزهایی گردیم. شاید در سال ۱۳۴۴ کشور ما از جمله کشورهای خوش شانس بود که موسسه واکسن و سرم سازی رازی به سرعت واکسن آن را کشف نمود، واکسنی که قدرت و اثر آن دو و نیم برابر واکسن کشف شده همان زمان در آمریکا بود. در آن زمان ایرانیان با قرنطینه و واکسن اجباری بیماری را در نطفه خفه کردند حال آنکه همان زمان کشور شوروی پنج سال درگیر این بیماری بود و تعداد زیادی تلفات داد.
باورش سخته ولی حقیقت دارد اکنون این ویروس تقریباً در همه کشورها گسترش یافته و به سرعت میلیونها فرد را در زیر چتر خود گرفته، کی باورش میشد چنین عید نوروز و چنین سیزده به دری داشته باشیم. بیش از یکماه است در برزخ بسر می بریم چرا که کار کردن و حتی دیدن دوستان ریسکی خطرناک می باشد، علاوه بر آن کرونا اقتصاد را خراب و جامعه مدرن و مدنی را به زانو درآورده است و بشر را وادار به پذیرش اجباری، در خانه ماندن نموده است ( هر چند در این زمینه همدلی میان ما چندان خوب نمی باشد).
بدون شک هیچ انسان زنده ای بحرانی با این همه ابعاد را سراغ ندارد. بیمارها بصورت تصاعدی افزایش می یابند. کمتر بیمارستانی در اروپا است که دارای فضای خالی باشد. پزشکان قادر به درمان یا نجات همه نیستند، آنها مجبور به کارهای غیرقابل تصوری مثل دسته بندی بیماران و انتخاب جوانترها شده اند،.. در یک کلام میتوان خلاصه نمود، روح و روان مردم این روزها درگیر کرونا می باشد
تصاویر کوچه ها و خیابان ها و شهرهای خلوت این روزها، یادآور خاطرات ایرانیان و خارجی ها از وباها ، طاعونها ، مالاریاها و سایر بیماریهای واگیرداری هست که تا قبل از کشف واکسن هر کدام از این بیماریها، هر چند وقت یکبار جمعیت زیادی از این سرزمین را از بین می برد. در خاطرات دکتر فووریه ، دکتر طولوزان ، دکتر ویلز ، گوبینو ، فریزر ، اعتماد السلطنه، حاج سیاح ، امین الضرب و صدها نفر دیگر به همه گیری این بیماریها به ویژه وبا و طاعونهای کشنده در اقصی نقاط ایران اشاره شده است.
وبا و طاعونی که کمتر سالی بود که جمعیت یک قسمت از این سرزمین را به حداقل نصف کاهش ندهد. و دو سه دهه وقت لازم بود تا جمعیت به روال سابق برگردد. ما از پرداختن به این بیماریهای همه گیر و کشنده صرفنظر نظر میکنیم و تنها به آخرین همه گیری در جنوب کرمان می پردازیم . همه گیری که دقیقا یکصد سال پیش در دوران احمد شاه اتفاق افتاد . چقدر عجیب هست دقیقا بعد از یکصد سال دگربار آن روزها در ایران تکرار شده اند. امیدوارم این کورنا منحوس هر چه سریعتر تمام گردد و دیگر از این خبرها در زندگی روزمره نداشته باشیم فقط همان تاریخ باشد و در این زمینه تکراری نداشته باشیم چرا که ظاهرا خوب درس نگرفته ایم .
نوشتهها و خاطرات برجای مانده حاکی از آن است که یکی از بدترین مرگ و میرهای این سرزمین در سال ۱۲۹۷- ۱۲۹۸ هجری شمسی همزمان با پادشاهی احمدشاه قاجار اتفاق افتاد در این زمان مصادف با آخرین سال جنگ جهانی اول، کشور از شمال و جنوب تحت تصرف و سیطره امپراتوری بریتانیا، روسیه و آلمان نازی بود و هر کدام از اینها، قسمتی از سرزمین ایران را در اشغال خود داشتند. در این زمان ناامنی امان مردم را گرفته بود. سرکشان و دزدان در جای جای کشور همان لقمه ناچیز مردم را می ربودند و کارگزاران دولت نیز شریک دزد و رفیق قافله بودند. حکومت فقط ظاهری بود و فرمانهایش در همان پایتخت نیز محلی از اعراب نداشت تا چه رسد به جایی مانند جیرفت که همیشه بر طبل خودسری مینواخت
بدتر از همه در این سال، بیماری واگیرداری بود که به آنفولانزای اسپانیایی مشهور گردید، این بیماری دقیقا به مانند کورنا در این روزها، تمام جهان را درگیر خود نمود و بیش از پنجاه میلیون و به عبارتی صد میلیون را به کام مرگ فرستاد. متاسفانه ایران با جمعیت تقریبی شش تا هفت میلیون آن زمان با حدود یک و نیم میلیون تا دو نیم میلیون تلفات، از جمله جاهایی بود که بیشترین مرگ و میر را به خود اختصاص داد و بنا بر شواهد و قرائن استان کرمان، از جمله جیرفت و بم بیشترین تلفات را متحمل گردیدند. دولت ناکارآمد، خشکسالی ، جنگ و اشغال ایران توسط دولت های خارجی، قحطی، غارت و ناامنی، اعتیاد گسترده ، آب آلوده و فقدان امکانات پزشکی زمینه را برای شیوع سایر بیماریها نیز مهیا نمود.
کنکاش در اسناد و منابع آن دوران، حاکی از آن است که به همراه آنفولانزا بیماریهایی مانند وبا، طاعون، مالاریا، تیفوس و سایر بیماریهای واگیردار نیز بر میزان تلفات افزوده است. به نظر نویسنده این سطور بیماری را سربازان هندی که در آن زمان در پلیس جنوب ایران خدمت میکردند از راه بندرعباس به جنوب کرمان وارد نمودند.
در تهران به دلیل آنکه بیماری هم زمان با وزش بادهای شدید همراه گردید به ناخوشی باد مشهور شد و در بین مردم این شعر رواج پیدا نمود
گلدون و کوزه و گلابپاش / دادیم به پنجاه خاشخاش
ای سال برنگردی / دکانا را تخته کردی
مردا را اخته کردی / زنا را شلخته کردی
ای سال برنگردی
در میان فقیران که سوءتغذیه آنها را مستعد بیماری و مرگ نموده بود تلفات بیشتر بود و در بعضی جاها تلفات چنان بالا بود که مرده ها را بدون کفن دفن میکردند . احمد کسروی مورخ نامدار در این باره می نویسد :
در سال ۱۲۹۷ شمسی جنگ جهانی در میان بود و گرانی نیز پیشآمد و میتوان گفت یک سوم مردم از میان رفتند و در آن سال در تبریز آشکارا میدیدم که توانگران دست بینوایان نمیگرفتند و وقتی خویشان و همسایگانشان از گرسنگی میمردند پروا نمیداشتند و مردگان از بی کفنی روی زمین میماندند.
ایوانوویچ میروشنیکف نویسنده کتاب ایران در جنگ جهانی اول مینویسد : جنگ جهانی اول برای مردم ایران بداقبالیها و مشقات بیشماری به همراه آورد. مناطق وسیعی در اثر جنگ تخریب شده، دهها هزار ایرانی دچار قحطی شدند و پس از بیماری مردند
در جنوب استان کرمان با توجه به سابقه مرگ و میری که هر چند سال یک بار بیماری های وبا و طاعون به راه میانداخت، این سال نیز بیماری را وبا تصور نمودند هر چند که بیماری اصلی همان آنفولانزا اسپانیایی بود که از طرف جنوب وارد گردیده بود. در بخشهایی از جیرفت این سال به نام سال دردی معروف گردید و تا چند سال پیش خیلی از افراد مسن واژه مباه (وبا) یا درد (دردی) را در هنگامیکه میخواستند کسی را نفرین کنند، بکار میبردند که معنی وبا مترادف با مرگ یا همان بیماری درمان ناپذیر بود.
پدرم از زبان مادرش تعریف میکند که به همراه سایر ایشومهای عشایر برای فرار از این بلا در حال حرکت به طرف مناطق کوهستانی بودند در نزدیکی درمزار شیخ بختیار، در جایی به نام سرکهنم نزدیک جنگل گلپرکی از جمله محلات بارانداز در مسیر جیرفت به ساردو ، تعداد مردهها آنقدر زیاد شدهبود که قبل از اینکه بخواهند حرکت کنند بایستی مرده بعدی را به خاک بسپارند و تعداد افراد فوت شده پشت سر هم جلوی رفتنشان را گرفته بود.
این بلای خانمانسوز در تمامی جنوب کرمان قبرستانها را به مکانی شلوغ تبدیل نموده بود و کمتر خانوادهای بود که از این بلا جان سالم به در برده باشد و در خیلی از جاها کسی پیدا نمیگردید که مردگان را غسل، کفن و دفن نماید و خیلی از افراد اجساد را رها نموده و خود برای فرار از این بلا به کوهستان پناه میبردند.
این بلا در جازموریان نیز جان تعداد زیادی را گرفت. این بیماری در جازموریان به وسیله وارد شدن قافله ای از میناب رواج پیدا کرده بود. هر ایشومی که با این قافله برخورد داشت این بلا را تجربه کرد.آنطور که افراد مسن تعریف کردهاند، در اثر این بیماری بیش از دوسوم افراد ایشوم فوت نمودند .نکته جالب اینکه، یکی از افراد کپری دوهزار متری میسازد و برای در امان ماندن از این بیماری، در آنجا خود و بستگانش را قرنطینه میکند تا از بیماری در امان بمانند
در کهنوج، منوجان، قلعه گنج و به عبارتی تمام رودبارزمین این بیماری جمعیت را چنان کاهش داد، به طوریکه این سال دردی یا الاهی(الهی) مبدا سالشمار مردم گردید و غالب مردم تا سالها بعد، وقتی که میخواستند از گذشته سخن بگویند، قبل و بعد از این سال را به عنوان مبدا رویداد نام میبردند، بطور مثال هنگام شناسنامه گرفتن در زمان رضاشاه به مامورین در رابطه با سن خود و اعضای خانواده میگفتند، سال هشتم یا سال …بعد از سال الایی…
گویند در رودبارزمین چنان دردی نازل شده بود که به هر طرف و هر دهی که میرفتند، پشتهای از مرده میدیدند.هیچ کس برای هیچ کس عزیز نبود، هر کسی جان خود را برگرفته بود و به سویی روی مینهاد، برخی نیز همین طور بیهدف میرفتند تا بمیرند، همه خود را به خدا سپرده بودند.مورخ اندیشمند جنوب کرمان و رودبار زمین، حمید شهریاری از زبان پیرمرد دانایی چنین میگوید..با پدرم از کهنوج عازم سبزهواران کنونی(احتمالاً دوساری،که در آن زمان مرکز جیرفت بود) شدم، در میانه راه برای رفع تشنگی وارد دهی شدیم …همه را دیدیم که مرده بودند …و برخی نیز آخرین نگاه خود را به زندگی میکردند و مرگ خود را انتظار میکشیدند …میگفت تا چنین دیدم، وحشتزده از آن ده برگشتم و تا سبزهواران چندین ده به همین صورت بودند، آنقدر آدم مرده بود که کسی برای دفن کردن باقی نمانده بود و حتی حیوانات وحشی هم دیگر جسد کسی را نمیخوردند…در روستای تمبت کلاتگنج همه اهالی ده، مرده بودند و هر کسی جایی افتاده بود…نه مادری رمق داشت برای فرزندش دل بسوزاند و نه برای فرزند دلی مانده بود برای مهرورزی مادرش..
سایبانی محقق بندرعباسی نوشتهاست……یکی از حوادث تلخ تاریخ فین در سال ۱۳۳۷ هجری قمری برابر با ۱۲۹۷ خورشیدی اتفاق افتاد و بسیاری را از پای درآورد.آمار کشتگان چنان بالا بود که در آن اوضاع و احوال تلخ و وانفسا ، مجال دفن اجساد نبود .لاجرم بعضی از آنها طعمه وحوش و طیور گردیدند. بیماری مذکور نه تنها فین و روستاهای اقمار آن ، تقریباً تمام شهرها و روستاهای دور و نزدیک جنوب ایران را در برگرفت، به طوری که آن واقعه ناگوار به صورت نقطه عطفی در تاریخ درآمده و بسیاری از معمرین حساب سن و سال خود و یا وقایع دیگر را بر مبنای آن سال به خاطر سپردهاند و آن سال را سال الهم احفظنایی مینامند
غلامحسین خان بهجت الدوله معروف به سردار مجلل یا عامری (کسانی که در جیرفت و اطراف آن زندگی میکنند بدون شک نام فلکه عامری را تا به حال شنیده اند، در یادداشت های بعدی راجع به این شخص و نقش او در جنوب کرمان به تفسیر توضیح داده خواهد شد) ایشان در آن زمان مصادف با شیوع این بیماریها در بم زندگی می کرد . در آنجا نیز تلفات چنان بالا بود که عامری سه فرزند بزرگ و متاهل خود را در عرض یک هفته از دست میدهد.
اسکرین انگلیسی سرکنسول انگلیسی در کرمان، در این زمینه چنین می نویسد … در سال ۱۹۱۸ برابر با ۱۳۳۷ هجری قمری یا 1297 هجری شمسی در ابتدا بیماری حصبه شایع شد که اینجانب نیز به آن مبتلا گردید ….. بعد از آن بیماری وبا که یکی از اعضای جامعه انگلیسهای کرمان را از بین میبرد و آخرین آنها آنفولانزای اسپانیولی یا اسپانیایی بود که تنها ظرف یک هفته در خود شهر کرمان دو هزار نفر را به کام مرگ فرستاد