نگاهی به شرایط زندگی دختران دهه شصت و پیش از آن در جیرفت
محمد حسین افشار:
کلا دختر به دنیا امدن طبق انچه یادمون هست یه جرم بود ،جرمش این بود؛” چرا پسر به دنیا نیومدی ؟” کلا اگر به دنیا نمیومد سنگین تر بود.یادمه قدیما، مردم خیلی پسر ، دوست داشتن ،اینکه پدرها خیلی پسر دوست داشتن یه بحثه، اما اینکه مادرها چرا خیلی دلشون پسر می خواست جای سوال بود ؟
خب بیشتر دخترها تو اون سالها، اسمشون رو از روی نام نامیِ مادر بزرگ (بی بی)محترمه، انتخاب می کردند، تا یاد و خاطره ای از اون بزرگوار، زنده بمونه، حالا ربطی نداشت که ادم خوبی بوده یا نه و آیا اسمی که مناسب هفتاد سال قبل در روستا بوده، مناسب زمان فعلی در شهر هست یا نه؟ اگر هم نوزاد نگون بخت، زنی مثل عمه و خاله و… داشت که به رحمت خدا رفته بود، قطعا نام مبارک ایشان بر روی اون نوزاد دختر قرار می گرفت.
گام بعدی، انتخاب همسر از لحظه ی تولد بود و نزدیک ترین پسر از نظر سن و سال و قوم و خویش، برای دختر انتخاب میشد و مثل الان نبود، توی ۲۸ سالگی به زور لایحه ازدواج اجباری دولت(!) بگن :فلانی همسرت است . کلا نیمه گمشده، در حقیقت برای اون نسل ، نیمه ی آشکار و فصل الخطاب بود و تخطی از این جبر هم حکمش از ارتداد بدتر بود ،گردش و رفتن به بیرون هم فقط تا دوره راهنمایی، آن هم به همراه مادر با رعایت فاصله اجتماعی با پسران مناسب با شرایط زمانه بود.
مثلا : اگه تو مغازه ای فروشنده پسر جوونی بود، دختر باید می ایستاد دم در و وارد مغازه نشود و البته در دید چشم مادر باشه و به مغازه دار هم نگاه نکند و از طرفی هم به آدمهای خیابون نگاه نکند، برا همین اون نسل دخترای جیرفتی از جدول ها و جوهای اب بازار بیشتر خاطره دارن، تا تابلوهای مغازه ها .
از دوره سوم راهنمایی که دیگر از نظر ظاهری دختران بزرگ می شدند، دیگر آپشن دیدن موزاییکهای خیابان یک طرفه و نگاه کردن به جوهای آب به صورت سر به زیر را هم از دست می دادند . هر گونه بیرون رفتن با هر دلیل قانع کننده ای برای دختران با جوابهایی اینچنینی داشت:کُت قواحتی عورتی که وا لَرد نمیره ..دختر مونت(مینت )میره بیرون چکار؟وَر این قد راهها بری خیلی چیزها یاد میگیری… و …شاید بگید یعنی یه دختر دبیرستانی برای خرید هم به داخل شهر نمی رفت؟
باید بگم خیر ، چون اصولا هر محله ای توی پیچ دارترین کوچه اش، یه خونه با درِ کوچک داشت با یه تابلو(معمولا با حلب باز شده هفده کیلویی روغن)که نوشته شده بود “خیاطی” و همه مردم محله ،برای دوختن لباس برای اول مهر و عید نوروز، به اونجا میرفتن ،نهایتش ممکن بود برخی خانواده ها اقوام خیاطی داشتند که شب عید از محله خود به خیاطی مورد نظر می رفتند، .البته این ماجرا یک تبصره هم داشت؛ اگه خانم خیاط، پسر بزرگ داشت، کمی ماجرا فرق می کرد.
اینبار دختر خانم دهه شصتی، برای اندازه گرفتن خیاط(به قول خیاطها “انداز زدن” )هم به خیاطی برده نمیشد و اخرین لباس ایشون به عنوان الگوی دخترای اون نسل جیرفت، برا خیاط برده میشد و مادر محترمه هم می گفت فقط کمی قدش بلندتر شده یا چاق تر شده، کمی بزرگتر بگیرید که تنگ و کوتاه نشود که مجبور بشیم مجددا بیاییم برای اصلاح.
بر خلاف تمام دنیا و جهان اسلام که رفتن به زیارتگاه ها و سقاخونه ها مورد تایید همگان بود ،در شهر وزین جیرفت فقط یک زیارتگاه بود به نام “بی بی شهربانو ” که اگه دختری تنها به اون زیارت( که ورود اقایان هم به آن زیارت بر عکس تمام جهان اسلام ممنوع بود ) می رفت، با انواع بر چسب ها روبرو میشد.
چیزی تحت عنوان کلاس های آموزشی و فنی و حرفه ای و… وجود نداشت، تنها تفریح اون نسل هم رفتن به مراسم مذهبی به نام “سفره ” بود (مثل ختم انعام های امروزی) که اینقدر تو مسیر رفتن، مادر درباره باید ها و نباید ها و ملاکهای “دختر خوب” در جمع صحبت می کرد که هنوز نرفته، خون جگر می شدند و بعد مراسم هم ،دادگاه خانوادگی برای ریز ریز رفتارها برگزار میشد ،کل کلاس های ورزشی بانوان شهر هم به تربیت بدنی ختم میشد ،کلا رفتن به کوچه تربیت بدنی خودش جرم بود، مثلا دخترها برا اینکه برچسب بد نخورند ،قبل از کوچه تربیت بدنی می رفتند اونور خیابون و بعد رد دادن از کوچه جلوی بانک مسکن، برمیگشتن سمت دیگر خیابون، حالا در نظر بگیرید کی جرئت داشت بره دو ساعت تو کوچه تربیت بدنی به یه کلاس ورزشی ؟؟؟
خانواده هایی که توی اون نسل دختراشون را باشگاه می فرستادن، در حقیقت قهرمانان روشنفکری بودن،تنها آپشن خیابان گردی و تفریحی در طول ۳۶۵ روز سال برای دختران این نسل ، دهه محرم بود که اصطلاحا میگفتن بریم “پای دسته ها” که تقریبا میشه گفت جز خاطره انگیزترین روزهای زندگی شون هم بود .خب حالا این نسل راه برون رفت رو در چی میدید ؟؟درسخوندن و رفتن به دانشگاه …خوب در شرایطی باید درس میخوند ،از طرفی مسئولیت بچه های متولد شده ی بعد از هردختری در خانه ، با اون بود، حتی اگه اختلاف سنی شون با بچه بعدی خونواده، یک سال و نیم بود! به اضافه ی همکاری در کارهای خونه که کل وقت رو پر می کرد.
خب، نشستن تو خونه و درس خوندن هم خودش مکافات داشت، چون که مهمون میومد، بیرون نمیومدی و سفره های دعا و ختم انعام و … رو نمی رفتی ،خودش هزاران شائبه داشت که با رفع شبهه و تهمت، مکافات جدید شروع میشد، یک دختر سربزیر و درسخون ،گزینه مناسب برای مادرانی بود که پسر داشتند و دنبال عروس می گشتند.
خب از طرفی ممکن بود ، خواستگار دیگری دختر را به تور بزند و رفتن به دانشگاه هم ممکن بود به تغییر گسترده ای منجر شود که باب دل مادر شوهران آن زمان نبود .
پس دختری که با تمام وجود درس میخوند تا اینده بهتری داشته باشه، با یک ازدواج در دوران دبیرستان به یکباره مسیر زندگیش عوض میشد .دیگه بحث فشار کنکور و اوج سهمیه ها بماند…
خب، تعداد کمی از خانواده ها هم که ازدواج رو به بعد هجده سالگی موکول می کردند و دختران فرصت دانشگاه را به دست می آوردند،خب ،خوان بعدی این بود ،معمولا در دانشگاه یه خواستگار شهرستانی پیداش میشد .خواستگار شهرستانی از دنیا بی خبر بود که نیمه گمشده اش در حقیقت نیمه آشکار زندگی یکی دیگه است که در بدو تولد اسمش روی اون گذاشته شده است .
( لامصب جمله ” اسم فلانی روی فلانی” آنچنان اعتباری داشت که الآن اسم های توی شناسنامه های زوجین وجهه شرعی و قانونی اون را ندارند.) طرف تازه می فهمید که بابا عقد دختر عمو و پسر عمو را توی آسمونا بستن، یا چون تو طایفه طرف یه پسر مجرد هست، اصلا صلاح نیست دختر رو به اجنبی بدن و از طرفی خانواده ها یک جمله داشتن به نام “محدوده ما …. است”خب ،این جای خالی دقیقا روستای محل تولد پدر بزرگ خانواده بود و یه جور منطقه گرایی و خود برتری در زادگاه نسل پیش بود. عروسی و مراحل بعد از آن خوان بعدی بود ،برا نحوه عروسی و لباس و زمان و مکان همه نظر میدادن، غیر از خود عروس و معمولا هم سالهای اول زندگی که شیرین ترین سالهای زندگی مشترک است، در خانه پدر شوهر ساکن بود که زندگی در کنار مادرشوهر و خواهر شوهران و تبعات ناشی از آن بدترین روزهای زندگی بود.
خب دیگه بعد چند وقت سر و کله بچه پیدا میشد و وای به حال دختر اگه فرزندش پسر نمیشد و مادر محترم می بایست صبر کنه تا بقیه برا بچه اش نامی انتخاب کنند، در این پروسه همه حق نظر داشتن، غیر از خود مادر محترمه ی نوزاد، البته نقل شده که حتی زایمان کردن هم کمی خجالت داشت و تا مدتی زائو سعی می کرد با پدر خودش هم چشم تو چشم نشود ،انگار جرمی مرتکب شده است و پدر هم کمتر خونه دختر تازه زایمان کرده ،میرفت،مطلب برای گفتن زیاد است، اینها را گفتم که بچه های نسل جدید به خصوص دهه هفتادی و هشتادی ها اینقدر نا شکر نباشند و بدونند تا همین سالهای نه چندان دور شرایط شهر و کشور چطوری بوده است؟!
خیلی متن غیر واقعی است. کلا عادت کردیم برا هرچیز پیاز داغش زیاد کنیم…
واقعا این طور نبود که برای اندازه گرفتن لباس هم دخترا نرن بیرون و مادرها لباس قبلی شون را ببرن
عالی بود. خداوند حفظتان کند