صدای پای آب !/ نوشته امین وثوقی روزنامه نگار
سرم را که برمی گردانم و نگاه پشت سرم می کنم جاده را ناهموار می بینم …..در برهوت تنهایی وسوزان که هیچ صدایی به گوش نمی رسد تنها می توانم دو طرف جاده را که نگاه کنم که دور دستش نه خبری از صدای پا هست…نه آب و نه زندگی…!چقدر دور شده ام از همه جا …فاصله زیادی را آمده ام …۴۵ سال از عمر را طی کرده ام..جاده زندگی گاهی ناهموار است ولی باید مسیر را ادامه داد ….جاده سوزان و لوار گرم .همه جا بوی خشکی می دهد …خشک خشک .در کنار جاده المحترینی را می بینم که از نامهربانی آب و باد نقش بر زمبن افتاده و نفسش به شماره افتاده ..و از دست آب شکایت دارد !
.کمی از رطب هایش را بر می دارم و می خورم و به راهم ادامه می دهم …قمقمه ام آب ندارد…راه درازی را در پیش دارم …باید بروم خیلی عجله دارم ..!
آه!آب چه کردی با نخل های زیبای رمشک زیباو سرزمین ابا اجدادی ام …از تو به کجا شکایتم را ببرم اب؟!!!!
خشکسالی….تراژدی تلخی است که روزهای خوش آب و قنات را برایم تداعی می کند !
آه! آب 😭
یادش بخیر مشک …مشک قصه مظلومیت و نجابت یک نسل است و حرف های زیادی برای گفتن دارد
آه مشک ! حرف بزن 😭
آه آب!
حوص وموتور و صدای موتور آب و زندگی….خوشحالی کودکان و جیغ های کودکانه شان که از بلندی به داخل حوزه می پریدند!
دلم برای یک دقیقه سربکی دادن تنگ شده است …شیطنت های کودکانه ای که دادم بر جوی آب و همه را با خود برد !
آب…ای دوست ما …. صدای پایت می آمد ؛ درختان از خوشحالی حماسی گونه می رقصیدند …
آب و باد چه هیاهویی به راه انداخته بودند و آن مرد و زن بخاطر ثمر دادن محصولش همراه با ثمر دادن المترین ؛ هلهله ای به پا کرده بودند …
آه! اب ….وقتی بودی …هم زندگی بود …هم رزق و روزی ها بالا بود …حیف که کسی قدر تو را ندانست آب!!
نارنگی و پرتقال ….آه بی رحم ترین فصل خشکسالی هم فرا رسید !
آه!: خشکسالی ...چه بر سر جاز و هلیل آوردی!!!😭😭😭😭
و بی رحمی طبیعت …رعد و برق..
من در تنهایی خودم ستاره ها را می شمارم .دیگر خبری ای چشمک ستاره ها نیست …
در تخیلم این همه مطلب نمی گنجد!
….من در حال طی کردن زمان در جاده تنهایی هستم و تا رسیدنم به مقصد مانده است ….راه درازی را در پیش دارم …راه درازو سخت و دور ولی باید رفت…. دور است ؛ اصلا چیزی با چشم دیده نمی شود …این همه را تنهایی آمده ام. از سختی ها و گرما و سرما عبور کرده ام …صداهای زیادی در گوشم نجوا می کند …همه رفتند و ما مانده ایم … این جاده و راه ناهموار را باید طی کنیم و از برهوت و کویر تنهایی عبور کنیم تا به آب برسیم .
آه آب! مظهر روشنایی با نخل های زیبای شهرو روستاهاچه کردی !
دلم قرص و محکم ؛ مطمئنم که می شود با سادگی ، واژه ها را بخش کرد
آن سوی چیل مردی نحیف با چشم های مشکی و موهای جو گندمی در پی تامین آب و نانی برای گوسفندهایش است ….رمه خسته شده است .گوسفندهای لاغری که تشنه هستند …آب که نباشد خبری از چاق و چله بودن رمه نیست .رمه در اثر خشکسالی در حال تلف شدن است …دیگر نه خبری از بع بع گفتن گوسفندان می شنوم نه هم خبری از به به چه چه چوپان که به دلیل چاقی گوسفندان و بهبود محصولات و فراوانی ؛ آن قدر خوشحال است که زبانش به اندازه شاهنامه فردوسی حکایت ها را نقل می کند !
مرد چوپان بالای چیل ایستاده است و کلات را در دوردست مشاهده می کند ….کلات …آه…قصه مظلومیت تو و نصب منبع آب بر فراز تو چیست! چه بر سر تو آورده اند !
آیا کسی هست صدای مظلومیتت را بشنود و به فکر بازسازی مجدد تو باشد یا نه ؟!
مرد چوپان غمگین نشسته است …قمقمه اش هم سوراخ شده است
الان حوالی غروب است ….چوپان باید رمه را به خانه ببرد …آهی می کشد و می گوید : اگر باران نبارد گوسفندانش تلف خواهند شد …
دوباره نگاهی به آسمان می کند؛ قطره اشکی که از چشمانش جاری می شود برمی گردد و بر زیر گونه اش و لحظه ای بعد بر زمبن باران ندیده چیل؛ نقش بر زمین می شود. و از ترس حمله گرگ ها سریع به دوردستی می رود که آنجا خانه اش است ….آب! 😭😭
اکنون پاییز آمده است و حس دلتنگی اش هر لحظه گل می کند و به سراغش می آید .
مرد لاغر رو می کند به من و نی گوید : یعنی می شود دوباره آب و باران بیاید .گوسفندهایم در حال تلف شدن است .
آه ! پاییز
فصل دلتنگی
می شود آیا با تو دوباره آب را بخش کنیم .
بابا آب داد !
آه پاییز !:
کاش می شد در فصل دلتنگی های تو وازه مظلوم آب را دوباره بخش کنم و دوباره صدای غرش رعد آسای چیل را بشنوم .
آه ! چیل
….صدای پای آب
صدای زندگی
را من
می شنوم …
آب ! هلیل ….رود رودم
آب !…جاز جاز جاز…رود .رود …رودم
آب !
آب !
زندگی و دیگر هیچ!:
امین وثوقی روزنامه نگار، مدیر مسئول هفته نامه شوباد