. پنج شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳

کد خبر: 99280 تاریخ انتشار : پنجشنبه 5 مهر 1403 | 21:11 ب.ظ

نوستالوژی اولین روز مهر من در کلاس اول، سال ۱۳۵۱ و دوره ابتدایی/محمدافشارمنش

خدا رحمت کند مرحوم پدر من و تمام در گذشتگان شما را، از اول تابستان سال ۱۳۵۱ که ما به ییلاق دهبکری رفته بودیم دم گوش من هی می خواند، بازی ها تو بکن که سیر بازی بشی، اول میزون باید بری مدرسه، من آن زمان معنی میزون را نمی دانستم و بعدها فهمیدم، برج […]

خدا رحمت کند مرحوم پدر من و تمام در گذشتگان شما را، از اول تابستان سال ۱۳۵۱ که ما به ییلاق دهبکری رفته بودیم دم گوش من هی می خواند، بازی ها تو بکن که سیر بازی بشی، اول میزون باید بری مدرسه، من آن زمان معنی میزون را نمی دانستم و بعدها فهمیدم، برج میزان هفتمین برج فلکی از دایرهالبروج و از نام های قدیمی ماه‌های ایرانی است. در ایران برج میزان را ماه مهر می نامیدند، گرچه در بعضی کشورها از جمله افغانستان همچنان این ماه را برج میزان می‌گویند.
بالاخره در روزهای پایانی شهریور بود، که ما هم اسباب و اثاثیه، یا به قول مرحوم بابا لک پکامون را جمع کردیم و بار یک وانت شورلت زدیم و از دهبکری آمدیم جیرفت.
اول مهر یا همان اول میزان و روز موعود فرا رسید، صبح زود از خواب بیدار شدم و مختصر صبحانه ای خوردم و به اتفاق مرحوم پدرم راهی مدرسه ای شدیم که قبلا در آنجا ثبت نام شده بود‌م.
منزل ما دقیقا داخل کوچه بن بست روبروی ژاندارمری آن زمان بود ، چهار راه ژاندارمری تا میدان ۱۷ شهریور که آن زمان به فلکه صدیق پور مشهور بود ( فلکه درازو) را طی کردیم، به سمت راست پیچیدیم و کمی جلوتر وارد دبستانی شدیم که در ورودی اش دقیقا جای شرکت تعاونی فرهنگیان باز می شد، آن زمان ها ساختمان شرکت هنوز بنا نشده بود و امروز پشت شرکت مدرسه ابتدایی ۱۷ شهریور است، پدرم گفت، “این مدرسته، ظهر که تعطیل کردی همی دم در بشی مّ میام ور ردت”
گفتم، نمیخا بیایی خودم دگه راه رو بلد شدم، تعطیل کردیم میام خونه.
دو روز توی کلاس های این مدرسه بودیم که انتقالمان دادند به ساختمان پشتی که درب آن از داخل کوچه نصری باز می شد، حالا راه ما برای رسیدن به منزل کمی دور تر شده بود که باید از داخل کوچه نصری می آمدیم.
انتهای کوچه نصری که می رسیدی، روبرو از آن دست خیابان تک مغازه خواربار فروشی آقای گنجی پور بود که همیشه مملو از دانش آموز بود که از او اسکیمو و… می خریدند( آقای گنجی پور را تاهمین چند سال باقدی خمیده در خیابان می دیدم) چند روز از مدرسه رفتنم گذشت تازه فهمیدم اسم مدرسه مان دبستان چهارم آبان است (ولیعصر ) مرحوم آصف سیدی مدیر دبستان بود، مردی با جذبه و مقتدر در عین حال خنده رو ولی من از رفتار بچه هایی که پایه های بالاتر بودند به این موضوع پی بردم که آقای سیدی بسیار جدی است و همه از او حساب می برند و نیز از معاون ایشان جناب آقای حسام عارفی ( حفظ ا…) هم ایضا.
کلاس اول دبستان را با خانم معلمی به نام ایران شهیدی زندی که اهل جوپار بود شروع کردیم، این خانم شهیدی بعدها مدیر دبستان فروغ شد و دیری نپایید بر اثر بیماری سرطان فوت کرد، خانم ایران شهیدی زندی یک خواهر بزرگتر دیگر هم داشت به نام اختر که اتفاقا او هم معلم بود و در مقطعی مدیریت مدرسه راهنمایی دخترانه ماندانا ( شهید مصطفی خمینی) را بر عهده داشت، دو خواهر در جیرفت ازدواج کردند و جاری هم شدند، معلم و فرهنگیِ مرحوم، هوشنگ سیدی ( پدر دکتر بهرام پورسیدی جراح مشهور جیرفتی مقیم کرمان) با اختر ازدواج کرد و مرحوم جهانگیر سیدی، برادر او که افسر راهنمایی و رانندگی بود با ایران ( همین معلم کلاس اول ما)
خدایشان رحمت کناد.
سال ۱۳۵۲ کلاس دوم را در همین مدرسه با معلمی قد کوتاه، خوشرو و مهربان که ماشین لندور باری نیم تنی داشت شروع کردیم او کسی نبود جز مرحوم یدا… شریفی که در آرمستان جیرفت جاودانه شده است روحش شاد.
درهمین سال بود که یک زنگ تفریح مرحوم آصف سیدی مدیر مدرسه با یک بسته بسکوییت که اسمش سیتا بود بین بچه ها آمد و درش را باز کرد به هر دانش آموز یک دانه می داد ، بچه ها شلوغ کرده بودند و همهمه راه افتاده بود، آن بسته که تمام شد مجدد به دفتر مدرسه رفت و بسته ای دیگر آورد بین بچه ها توزیع کرد و این کار را چند بار تکرار کرد، بعضی ها دوبار گرفتند و به بعضی ها هم مثل من کوچکتر بودند اصلا نرسید.
یکی از معلمان گفت ناراحت نباشید پسر شاه رفته مدرسه و چون صبحانه نخورده بوده ضعف کرده و افتاده، شاه هم گفته وقتی پسر من به خاطر گرسنگی و نخوردن صبحانه در مدرسه از هوش رفته پس همه بچه های کشور این حالت را دارند لذا به زودی طرح تغذیه رایگان در مدارس اجرا می شود، من و خیلی ها آن روز معنی و مفهوم این سخن آقا معلم را نفهمیدیم تا سال بعد که توزیع تغذیه رایگان در مدارس عملیاتی شد و همیشه زنگ های دوم به بچه ها کیک، سیب لبنانی، بسته های کوچک پسته، موز و… تغذیه می دادند.

بگذریم مهرماه سال ۱۳۵۳ به علت ازدیاد جمعیت مدرسه چهارم آبان از هر پایه یک شعبه کلاس جدا کردند که من هم جز همین گروه بودم به مدرسه ای جدیدالتاسیس به نام دبستان نوبنیاد در ساختمانی استیجاری واقع در کوچه روبروی دبیرستان دخترانه دور اول فرزانگان منتقل کردند، این ساختمان تا سال گذشته سرپا بود و من هر وقت مسیرم به آنجا می خورد حتما از جلوی آن عبور می کردم و به یاد روزهای رفته و خاطرات معلمان و همکلاسی های گذشته آهی از ته دل می کشیدم، بالاخره ما به این مدرسه آمدیم، مدیر مدرسه مرحوم محمود افشاری بود او مردی جنتلمن، خوش پوش، قد بلند بود، مرحوم پدرم می گفت مدیرتان محمود نایب است، و توضیح می داد محمود پسر نایب نصرا…، پدرش از بزرگان افشار ها و دهبکری است بسیار با بته و اصیل و نژاده هستند، معاون مدرسه آقای محمد قاسم رشیدی بود که بعدها هتل دقیانوس را در جیرفت و انتهای خیابان دهشتری ها، اول خیابانی که به چهار راه موسوم به چهار راه پیراسته ها منتهی می شود راه اندازی کرد، او هم مردی خوش پوش و خوش صحبت و با ادبیات و لحن منحصر به فرد بود، هنوز هم گاه گاهی او را در شهر با همان تیپ و قیافه می بینم و به رسم شاگردی خدمت شان خضوع می کنم.
معلم کلاس سوم ما خانم صغری شریفی اصالتا راینی بود، همسرشان، یدا… شریفی هم معلم بود، البته نه آن یدا… شریفی که ذکر خیرشان رفت و معلم کلاس دوم من بود، خانم شریفی را که بعد ها من معلم شدم در دبستان معصومیه، شیفت دوم دبستان پروین اعتصامی در خیابان طالقانی ( یک طرفه) می دیدم، او هنوز به شغل شریف معلمی مشغول بود و از اینکه من به عنوان شاگرد کوچکش همکارش شدم بسیار ذوق می کرد و من نیز مادرانه او را احترام می کردم که بسیار مهربان و خوشرو بود. او سال هاست که به اتفاق همسر و فرزندانش در کرمان زندگی می کند برایشان آرزوی سلامتی توام با طول عمر دارم.
کلاس چهارم معلمی داشتیم به نام معصومه سنجری“اصالتا بمی بود، روحش شاد ایشان هم در زلزله دهشتناک بم به دیار باقی شتافت و در بهشت زهرای جیرفت به خاک سپرده شد.
و سرانجام معلم کلاس پنجمم زنده یاد، ناصر رنجبر بود، او مردی بسیار قد بلند، اصالتا بمی و ماشین مسکویچ آبی هم داشت، ایشان هم به اتفاق جمعی از اعضای خانواده و فرزندانش در پنجم دیماه ۱۳۸۲ در زلزله دلخراش بم جان به جان آفرین تسلیم کرد، بچه های خیابان دهشتری ها که در مدرسه ما دانش آموز بودند می گفتند، آقای رنجبر برادر علی فغونعلی است علی را می شناختم، او بنا قدیمی و از معماران اولیه جیرفت بود که سقف های قدیمی و طاقی زیارت علی و زیارت سلطان سید محمد ( پیرچوگان) را او زده بود.
خدایشان رحمت کناد و روح تمام معلمان، همکلاسی ها و هم مدرسه ای هایی که دستشان از این دنیا کوتاه است و به دیار باقی شتافته اند را شاد گرداند.
و باید از عمق جان بگویم، ای دو صد لعنت بر زلزله و سرطان که از پنج معلم دوران ابتدایی من جان سه نفرشان را گرفت!!!
و اینک تا جایی که حافظه ام یاری کند اسامی معلمان و دانش آموزان همکلاسی دبستان نوبنیاد را برای تجدید یاد و خاطره شان در ذیل می آورم.
علاوه بر کسانی که در متن اسم بردم
۱. خانم پورجمشیدی
۲. خانم آموزگار
۳. آقای سبزعلی( زاهدانی بود)
۴. آقای حمید سعیدی ( ساکن کرمان)
۵. آمنه یا گلی که فامیلش در خاطرم نیست سرایدار که آن زمان می گفتیم فراش مدرسه

دانش آموزان همکلاسی ما:
۱. محمد افشارمنش (خودم، بازنشسته آموزش و پرورش)
۲. حسین لرافشار (معلم، بازنشسته، مقیم مشهد)
۳. محمدعلی مشایخی( بازنشسته بانک ملی)
۴. محمد
مشایخی( کشاورز و باغدار)
۵. مختار سنجری ( شغل آزاد )
۶. صولت محمد رضایی( مغازه دار و عمده فروش)
۷. رضا نادری ( شغل ازاد)
۸. رضا نصیری ( بنگاه معاملات ونمایشگاه اتومبیل، ساکن کرج)
۹. یدا… صابری ( بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی) ساکن کرمان
۱۰. فردین دهقان ( کارمند شهرداری، ساکن کهنوج )
۱۱. محمود مالکی ( کشاوز و گلخانه دار)
۱۲. احمد مشایخی ( جانباز )
۱۳. مهدی سلیمانی ( شهید و جاویدالاثر)
۱۴. داریوش رزمدیده( شهید)
۱۵. حمید گیلانی استاد تربیت بدنی دانشگاه)
۱۶. خلیل خراسانی ( راننده و اتوبوس دار)
۱۷. محمد رضا پنجعلی زاده ) فوت کرده )
۱۸. دادخدا امیری( فوت کرده)
۱۹. محمد صفوی( فوت کرده )
۲۰. … رستم گوهری ( کرمانی یا بمی بود که هیچ خبری از او ندارم)
۲۱. حسین مقبلی ( بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی )
۲۲. جواد امیری ( معلم و بازنشسته )

از من ایشان را هزاران یاد باد

نظرات بینندگان:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یازده − 4 =